پاکستان؛ بستر رقابت های امپریالیستی

پاکستان که از زمان ایجادش بر مبنای تفکر بحران آفرینی، به جان انداختن ملت های منطقه و حضور مرئی و نامرئی انگلیس ها به وجود آمد، به زودی با ابرقدرت شدن امریکا این بستر گرچه به وسیلة انگلیس ها هموار گشت، اما امریکایی ها قوی تر بر آن تکیه زدند. شکل گیری ارتش پاکستان که دُم هر یک از جنرالان آن زیر پای لندن و واشنگتن قرار گرفت، این کشور را به یکی از ایستگاه های مهم سیا و انتلجنس سرویس مبدل نمود و در کنار ایران و ترکیه مدت ها به سدی از سوی امریکایی ها و همپیمانانش در پیمان ناتو در برابر پیشروی های احتمالی اتحاد شوروی به سوی آب های گرم استعمال گردید و ازین طریق دَین قلاده بندی اش را سال ها به امریکایی ها و انگلیس ها صادقانه انجام داد. اوج مطرح و محبوب شدن پاکستان  نزد غربی ها در زمان لشکرکشی شوروی بر افغانستان بود و این مصادف با پیروزی انفلاب خمینی در ایران و به گروگان گرفتن دپلومات های امریکایی در تهران شد که قبل از اشغال سفارت، امریکایی ها تمام اسناد و وسایل استخباراتی شان را از تهران به اسلام آباد انتقال داده بودند و به این صورت پاکستان به مهمترین ایستگاه استخباراتی امریکا در منطقه مبدل گشت. رهبران سیاسی و نظامی پاکستان که عموماً از طبقات سرمایه دار و فیودال اند، زندگی دوگانه یا سه گانۀ پاکستانی– امریکایی– انگلیسی دارند. تحصیل اکثر جنرالان و رهبران سیاسی پاکستانی  با فرزندان و اهل و عیال  شان در امریکا و یا انگلیس صورت می گیرد. اینان که جسماً در پاکستان زندگی دارند، روحاً خود را در انگلیس و یا امریکا می بینند و به این صورت این دو کشور امپریالیستی در امور جاسوسی، نظامی و اقتصادی مشکلی با سران نظامی و غیرنظامی پاکستان ندارند. سرمایه داران پاکستانی که همه بورژوا کمپرادور  اند و گردانندگان اقتصاد و استثمار این دو قدرت امپریالیستی در آن کشور می باشند، سال ها در خدمت کمپنی های این دو کشور قرار داشته و به این خاطر امروز سرمایه گذاری های امریکا و انگلیس در پاکستان به بیش از 60 در صدِ مجموع سرمایه گذاری های آن کشور  می رسد.

با تمام هماهنگی ها و همقدمی هایی که در مسایل اقتصادی، نظامی و استخباراتی میان امریکا و انگلیس در پاکستان وجود دارد، اما از چندی به اینسو بنا بر اصل رشد ناموزون سرمایه و رابطة تضاد و وحدت میان کشورهای استعماری، بین امریکاو انگلیس زدوکندهای پوشیده و نامرئی جریان دارد. انگلیس ها با اینکه در اشغال عراق به وسیلة امریکا ، پشت پشت امریکایی ها روان بودند، اما امریکا در منافع استعماری خود در عراق، حبه ای هم  انگلیس ها  را شریک نساخت و خود با سه کمپنی نفتخوار تمام نفت عراق را برای بیست و پنج سال زیر کنترول گرفت. انگلیس ها که از قبل در هماهنگی با عربستان سعودی به منافع خود در پاکستان چشم داشتند، گروه کمپرادوران «اتفاق» را که در رأس آن نوازشریف قرار دارد، زیر دست گرفت و این سه (انگلیس، عربستان و پاکستان) برای احیای طالبان برادرانه تلاش کردند و بعد از رخصت شدن انگلیس ها در عراق بود که سردمداران این کشور به فکر جایگاه خاصی برای سرمایه گذاری ها و کنترول بازارها افتاد و به اینصورت جای بهتری نسبت به افغانستان و پاکستان که سال ها با افراد و گروپ های مزدورش زیر نام اسلام کار کرده بود، نمی توانست وجود داشته باشد. قرار دادهای متواتر نوازشریف با انگلیس ها، خریداری چارتر بانک پاکستان به وسیلة انگلیس ها و زده شدن پیاپی مهره های امریکایی در آخرین روزهای حکومت نوازشریف نمی توانست خشم امریکایی ها را برنیانگیزد و همان بود که کودتای مشرف به عنوان مهرة مهم امریکا بر نواز شریف شکل گرفت و نواز را تا پای دار هم برد که با وساطت سعودی ها رهایی یافت.

انگلیس ها که حال در هلمند مستقر اند و مواد مخدر این ولایت را به عنوان بزرگترین مارکیت مواد مخدر جهان در کنترول دارند و با طالبان در رابطة نزدیکی کار می کنند، در رقابت آشکار با امریکایی ها قرار گرفته و بیشتر نفوذش را از طریق بنیادگرایان پاکستانی در دولت و استخبارات آن کشور گسترش می دهند. حال که نوازشریف و برادرش شهبازشریف  بعد از انتخابات و قدرت گیری حزب مردم، یکباره به جرم فساد به وسیلة دو محکمة پاکستان از پارلمان و کار سیاسی برکنار شدند، عمق رقابت میان حامیان این دو حزب را نشان می دهد. با پراندن نوازشریف راه برای تطبیق سیاست های اوباما در پاکستان بیشتر باز می گردد، زیرا نوازشریف که زائیدة ضیاالحق و اخترعبدالرحمن است، نمی تواند از سیاست های اسلافش که بر تقویت بنیادگرایی استوار بود باز هم پیروی نکند و این بیشتر جاذبة انگلیسی دارد تا امریکایی . اما اردوی پاکستان، مخصوصاً صفوف آن که چرخ سیاست های پاکستان را به گردش در می آورند، با کاری که درین سه دهه توسط بنیادگرایان در میان شان صورت گرفته تمایل بیشتر به سیاست های انگلیسی اسلام گرایانه دارند، نه لیبرالیزم امریکایی. به این خاطر ما روز تا روز شاهد تقویت بنیادگرایی درین کشور می باشیم. مولانا صوفی محمد یکی از رهبران اسلامی پاکستان است که با جناح بنیادگرای ارتش در پیوند بسیار نزدیک قرار دارد و گفته می شود که با انگلیس ها از زمان های دور رابطه داشته است. انگلیس ها در پاکستان به شدت خواهان کار با طالبان می باشند و می خواهند تا به زودی بسترسرمایه گذاری هایش را درین کشور ازین هم بیشتر گسترش بدهند، در حالیکه امریکا وجود جنگ را برای استقرار دایمی نیروهایش در منطقه لازمی می داند. امریکا در قدم اول منافع آسیایی خود را با آمدن در افغانستان مد نظر می گیرد، بعد منافع خاصش در پاکستان و افغانستان را؛ در حالیکه انگلیس ها به عکس فکر می کنند و خواهان قدرت مذاکره و مفاهمه با طالبان اند، طالبانی که کلمه ای ضد انگلیس ها بر زبان نمی آورند، چیزیکه به دل بخشی از سرمایه داران و رهبران احزاب سیاسی در پاکستان خوش آیند تر بوده، این شیوه با سنت گرایی ها و قوم و قبیله گرایی های بسیاری از آنان سازگار می باشد و  به این خاطر تعهدنامه هایی میان این احزاب و طالبان صورت می گیرد. اینکه لشکر مجاهدین در میان مسلمانان هند ظهور می کند و بنیادگرایی نه تنها صوبه سرحد که هر چهار صوبة پاکستان را احتوا کرده است ، تا جایی که بر  استدیوم قذافی در لاهور هم حمله می کنند و ممبی را  به گلوله می بندند، نمی تواند جزئی از بازی های سیاسی این ابرقدرت ها به حساب نیاید. به این خاطر امروز بسیاری به این باور اند که زمینه های روابط میان انگلیس و روسیه در آینده بیشتر از رابطه میان انگلیس و امریکا می باشد. لذا با رفتن ناتو  از افغانستان و شاخ به شاخ ماندن انگلیس و امریکا در منطقه، نه تنها جدل های اعضای ناتو اروپا را پُر خواهد کرد که معادلات قدرت در این منطقه نیز تغییر خواهد نمود و محتمل به نظر می رسد که عده ای از دوستان امروز، دشمنان فردا شوند، چون این روابط را منافع تعیین می کند، نه اخلاق و انسان بودن. تمایل انگلیس ها به کار با جریانات بنیادگرای اسلامی است که تصمیم گرفته اند تا حتی با حزب الله لبنان نیز به مذاکره بنشینند و این جریان را با سیاست های خود عیار سازند چه رسد به جریان های اسلامی افغانستان و پاکستان که سال ها درین سه قرن آنان را پرورش داده و از آنان استفاده های خاصی کرده اند.