نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

گزیده ای از "نوعی از هنر، نوعی از اندیشه"

نوشته ای از سعید سلطانپور

     در جوامع طبقاتی، بیش از هر زمان دیگر، هنر و اندیشه به مثابه سلاحی ارزان و موثر، بازار داشته و وسیله ای جادویی برای ماندگاری طبقات حاکمه است و همواره در جهت تحقیر و تحمیق مردمان محروم و عامی به کار گرفته می شود، کوشش برای بیداری و آنگاه پیگیری سرشار از ایمان، برای هوشیاری مردم، وظیفه ی آرمانی هنرمندانی است که با درک، توان، لیاقت و همچنین تحلیل و شناخت حقوق از دست رفته ای ایشان، اندیشه مبارز خود را به سلاح اقدام مجهز کرده اند و برای کسب حقوق ربوده شده ی "کار" و تنظیم مردمی آن به بهای تحقیر، تهدید، زندان، شکنجه، خون و مرگ خویش می کوشند.

    برای عظیم ترین غارت ها، می باید عظیم ترین تحمیل های فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگ های ملل فقیر غارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته می شود تا زیر فشار استراحت و نان خانواده، مسوولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی به مشاغل دیگر نیز  بپردازد، پس بیهوده نیست که بر کتاب های درسی و کتاب های کودکان نظارت دیکتاتوری بعمل می آید و بیهوده نیست که رسانه های اطلاعات جمعی ارزشی برابر با تسلیحات می یابد و برای هنر و ادبیات، با شور و بررسی های بسیار، برنامه های دورانی تدارک دیده میشود و گردن مفاهیم مترقی با گیوتین سانسور قطع می گردد.

    استبداد و سانسور در قلمرو هنر و اندیشه، چنان وسعت یافته که بررسی همواره ی آن وظیفه هر هنرمند و ادیبی است که وجدان سیاسی خود را در جهت نجات حقیقت بیدار میداند. من می گویم نباید سکوت کنیم، شاید شما نیز این را می گویید، اما عمل چیز دیگری می گوید: ما همه سکوت کرده ایم. نفس های جسته و گریخته هرگز کافی نیست. باید خطر کنیم. همه از تاکتیک حرف می زنیم و من چنین دریافته ام که جای کلمه "ترس" را با "تاکتیک" عوض کرده  ایم. اگر همه برویم و بنویسیم و هر طور شده، منتشر کنیم، دیوار سانسور می شکند. وقتی خود ما، اندیشه های عاشقانه و ایمانی خویش را سانسور می کنیم، چنان است که چشم فرزندان خود را در آستانه ی تولد بیرون میکشیم و توجیه ما ترسی است که بر ما اعمال می شود. از این لحظه بیاموزیم. من در قلب ترس، از استبداد و سانسور دولت در قلمرو هنر و ادبیات حرف می زنم. اگر راست می گوییم، اگر با شهامت خود ایستاده ایم، اگر می دانیم حق با ماست، پس نباید سکوت کنیم. سانسور در قلمرو هنر و ادبیات، اولین خیانتی است که مرتکب میشویم و با دشمن همدستی می کنیم تا به تاکتیک او تحقق بخشیم.

     مجلات و اخبار در گرو ارتجاع اند و گردانندگان مطبوعات یا خریداری شده اند، یا زیر سایه تفنگ ترسیده اند و یا خود از مریدان نزدیک ارتجاع می باشند و در کادر سرمایه ها  سهام گذاری می کنند.... و دیگر پیداست که سرنوشت فرهنگی خوانندگان ما چیست!....

     ترس هر لحظه بیشتر، ما و هنر و ادبیات ما را به کام خود میکشد. طوریکه امروز هنر و ادبیات ما، هنر و ادبیات ترس نیست بلکه هنر و ادبیات ترسوست. همواره می گریزد، تحقیر می شود، در انزوا چون شیر، یال بر می آشوبد و در جمع، در جامعه چون روباهی زیرک از خطر می گریزد، اما تنها بیداری و شهامت وجدان هنرمند و ادیب مبارز و انقلابی است که در ستیز با فقر روانی و فرهنگی و نیز تباهی درون طبقه مرفه، تواناست و می تواند نه تنها در جریان آینده ی تاریخ که هم اکنون، زمینه های شکست آن را فراهم آورد. اما نمیتوان ادعا کرد که هنر و ادبیات ما آن گونه که می باید، بیدار است و شهامت را می شناسد. فرهنگ ما به شدت تحقیر شده و اگر تکانی به هستی فرهنگی خویش ندهیم به مسخی آرام و نامعلوم تن خواهیم سپرد و تمام حساسیت های اجتماعی و مردمی خویش را به باد خواهیم داد و به واقعیت های آلوده و متعفن عادت خواهیم کرد. دشمن با امکانات وسیع خود، همواره تجهیز است و برای تسلط بر هنر و ادبیات و کاربرد آن برای مقاصد وسیع سیاسی خویش، می کوشد و تنها سلاح آشکار و حتی قانونی خویش، سلاح کوبنده ی قلم و سخن را از کف نهاده ایم. مثل عاشقان عهد عتیق، در جستجوی معبود سر به بیابان نهاده ایم، هنر و ادبیات مسوول را می جوییم و نمی یابیم...... با تبلیغات وسیع صنعتی، آموزشی و هنری که موجد اسارت اقتصادی و فرهنگی است، زندانی از مناسبات فریبنده ی تولیدی می سازد و توده ها را با شگردهای نویاب، برده ای مصارف اقتصادی و فرهنگی میکند و به بند قسط، تجمل، تفریح و تحمیق می کشد.... در جهت سیاست نو، احزاب نوین با محتوای قدیم می سازد. تفسیرها پرهیاهو، ضد مردمی، مهیج و فریبنده است و هدفی جز تایید مرکزیت ارتجاع ندارد. ... داستان ها، درامه ها، پند و اندرزها، همه و همه کلیشه ای، تهوع آور و مضمحل کننده است و برای تایید سرنوشت محتوم تهیه می شود.... صداهای تهیه کنندگان برنامه های رادیویی و تلویزیونی جعلی، مرده، آلوده به رمانتیسمی تخدیر کننده و متکی بر ندانستگی و تصور قالبی مردم نسبت به ارزش های مترقی صدا، کلمه، موسیقی و در مجموع هنر و اندیشه ای مبارز امروز است.

    در چنین شرایطی که هنر و اندیشه بر اثر تفنگ و طلا، خدمتگزار دستگاه است، در چنین شرایطی که حریف، صورتک اعتلاء و سعادت اقتصادی و فرهنگی مردم را پشتوانه ای مقاصد سوداگرانه و وجاهت ملی و جهانی خویش ساخته است و با تغییر عناوین و القاب حتی تجدید حیات می کند و با درک نیروی تاریخی کلمات، آنها را از ضرورت زمانی و مکانی می زداید و با مصرف اصطلاحات مترقی، مفاهیم را قلب می کند و هنر و ادبیات را از طریق تصویبنامه های سیاسی – فرهنگی و کاربرد سرمایه های اجرایی آن به خدمت میگیرد و در مسیر دلخواه جریان می دهد و با همکاری دانشمند و هنرمند خودفروخته، به تفتیش اندیشه و عمل می پردازد.

     هنر و ادبیات مترقی با درک خواستگاه تاریخی خویش و با تکیه بر ریالیزم اجتماعی، ناگزیر از ستیزه ای قاطع با فرهنگ پوسیده، عقب مانده و کهنه و با بازستاندن ارزش های موجود در هنر و اندیشه ادوار گذشته، چه از نظر شکل و چه از نظر محتوا و تغییر آن جهت انطباق با نیازهای تازه ای مردمان امروز و آینده، برای رشد فرهنگ مردم می کوشد... اما هستند کارگزارانی که پول می گیرند و مقام می یابند تا به نمود نظم کهن، هنر و اندیشه بسازند! و با هیاهوی گاه و بیگاه، اذهان را از مسیری که نباید دنبال شود، منحرف سازند و هستند کارگزارانی دیگر که با هیاهوی "سطح بالا" در زمینه ی شکل و حتی محتوا، به تثبیت موقعیت اجتماعی خویش، برای بهره مندی از مزایای قانونی سازمان های دولتی و تشریفاتی می پردازد تا هم به مراد خداوندان خویش عمل کرده باشند و هم با بحث های روشنفکرانه ای خویش، هنرمند عالی و تیوریسن هنر و ادبیات و فلسفه قلمداد شوند.

    هنر مترقی هرگز از تهمت های زیرکانه و همواره ای این کارگزاران معلوم الحال فرصت طلب نمی هراسد، زیرا در جبهه ی سیاست، رویاروی آنهاست و به درستی دریافته است که پنهان ترین تاثیرات سیاسی، در زمینه رابطه مدام مردم و فرهنگ درجهت تقویت شرایط موجود، از طریق همین کارگزاران هنر و اندیشه اعمال می شود......

    دشمن به توان و تحرک توفنده ی هنر و ادبیات آگاه است، پس با همکاری گروهی از هنرمندان و روشنفکران دیروز سرحدات کنترل خود را می گسترد و تا می تواند از هنرمند و اندیشمند سلب اعتماد می کند و باید توجه داشت که روشنفکر سرخورده و ساقط دیروز، تمهید سازی وابسته، برای سقوط هنرمند و روشنفکر متزلزل، نیمه مبارز و حتی مبارز امروز است و چنین است که هنرمند و روشنفکر و حتی مبارزان قدیمی را، با شگردهای گوناگون می خرند تا از شاجور خلق، این گلوله های کاری را که به تهدید در برابر سیاست و فرهنگ ارتجاع صف بسته اند، ربوده باشند.

دو جبهه

 

رستاک

 

در جـبهـه شهیدان

آن دختر دلیر

چادر کشود و سینه سپر کرد و داد زد:

ناکس!- بزن منم،

من ایرانم

دو شیزه ای ز نسل دلیرانم.

آن یک برادرم

افتاده زیر خاک

و آن دیگری به زندان

زیر شکنجه مرد

مادر به سوگ فرزند

دق کرد و جان سپرد

اینک:

بازمانده یک خانواده ام

من ایستاده ام

با دست خالی

پیکار میکنم

تا ریشه تباهی و بیداد برکنم.

مزرع سرخ

 

و من به کنج شفق

مزرع سرخ شقایق زده ام

آب، از چشمه ی خورشید بران میرانم

خاک، از تل دلم گرد رخش افشانم

با بیل حیات

در دل این همه آه

یک دهن زمزمه ی از سرخ پری میخوانم

میشکنم

با پنجه پولاد زمان را پیهم

بر تنم

 بر روحم

تخم میثاق شود سبز

اوج شکوه

فریادی

تا که بر خاک تنم لاله  سرخینه دمد

تا که به عرش کلامم رود

آهنگ سکوت

در ضربان دل من، سیلانی سرخ

خون من سرخ

 

بر رمقم، بر شفقم

                   رود روان

جلادانو بس دی

ما می لپه نیولې

راتوییږی سره غمی په ناوه کې

یو ماشوم

ناست پر بلۍ

جامې یې سوځیدلی

شونډې یې چاودیدلې

سترګې یې سپوږمۍ سره

                      نښلولی

په لاس کې یې غوړیدلی

                       سکروټې.

ما مې لپه نیولې

د ویر سره ږلۍ راتوییږی

                  له اسمانه

یو ماشوم

ناست د مړی تر څنګ

سترګې یې اوښکنې

په کرکه ګوری اسمان ته

په لاس کې یې غوړیدلی

                       انګارونه.

ما مې سترګې پرانیستی

د شیطانانو لښکرې تیریږی

په جامو یې سرې رټې د وینو

یو ماشوم

ناست د یو ټپی تر څنګ

اننګی یې رپیږی له کرکې

چیغې وهی

جلادانو،

بس دی

شاعری که برای ملتش از جان گذشت

 ویرانگری، اساس نبرد است

  ویرانگری نوید آبادی

  هر آنچه ساختند

   از  خشت خشت

   ویران باد

  ای لاله های میهن من

  گلگونه‌های فسرده

  گو بی شما

  تاریخ را هر آنچه بسازند

  ویران باد

   آبادی ضحاک ویران باد!

 

خسرو گلسرخی، شاعر، منتقد و نویسنده‌ ی  انقلابی که اشعار او بیانگر دردهای ناگفته ی اجتماعی انسانهاست، بخاطر داشتن افکار و عقاید چپ به دست عمال رژیم شاه تیرباران گردید. شعرهای او بیانگر شور و دیدگاه‌های انقلابیاست. او نه تنها شاعر و نویسنده ی چیره دستی بود، بل انقلابی پرشوری بود که با فعالیت های سیاسی خود، عرصه را بر ساواک و رژیم شاه هـر روز تنگ تر می نمود.

 گلسرخی و رفیق همرزمش اش، کرامت دانشیان به اتهام توطئه در طرح گروگانگیری شاه (در حالی که آن زمان در زندان بود) در بیدادگاه  نظامی شاه  محاکمه و به اعدام محکوم شدند. این حکم در سحرگاه روز 29 دلو همان سال در میدان تیر، پارک جنگلی چیتگر، اجراء شد. جرم شان در ظاهر توطئه برای قتل شاه بود، اما در واقع داشتن عقاید چپ، سینه های ستبر شان را آماج گلوله های آتشین نمود و راه خلق را جاودانه ساختند. او و همرزمکبیرش کرامت الله دانشیان تا پایان زندگی از توده های محروم دفاع نمودند و هرگز تن به پستی جبین سایی به درگاه اربابان جنایت ندادند. آنان می توانستند زندگی راحت داشته باشند و عیش و نوش کنند، اما تعهد به توده ها، آنان را لحظه ای از راه شان غافل ننمود. چنانچه گلسرخی در دفاعیه خود با جرئت خاص که زیبنده ی انقلابیون است، بر دستگاه جنایتبار شاه غرید:

"من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آنرا قبول دارم، از خود دفاع نمیکنم. به عنوان یک مارکسیست خطابم به خلق و تاریخ است. هر چه شما بر من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود می بالم چرا که هرچه از شما دورتر باشم، به مردم نزدیکترم و هرچه کینه ی شما به من و عقایدم شدیدتر باشد، لطف و حمایت توده ها  از من قوی تر است. حتی اگر مرا به گور بسپارید (که خواهید سپرد) توده ها از جسدم پرچم و سرود میسازند.

اتهام سیاسی در ایران نیازمند اسناد و مدارک نیست. خود من نمونه صادق اینگونه متهم سیاسی در ایران هستم، درماه حمل چنان که در کیفرخواست آمده به اتهام تشکیل یک گروه کمونیستی که حتی

یک کتاب نخوانده‌ است دستگیر می‌شوم، تحت شکنجه قرار می‌گیرم وخون ادرار می‌کنم، بعد مرا به زندان دیگری منتقل می‌کنند، آنگاه هفت ‌ماه بعد دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرم که توطئه کرده ‌ام. دو سال پیش حرف زدم واینک به عنوان توطئه‌ گر در این دادگاه محاکمه می‌شوم. اتهام سیاسی در ایران اینست که زندان‌های ایران پر از جوانان و نوجوانانی است که به اتهام اندیشیدن و فکرکردن و کتاب خواندن توقیف و شکنجه و زندانی می‌شوند. آقای رئیس دادگاه! همین دادگاه‌ های شما آن‌ها را محکوم به زندان می‌کند. آنان وقتی که به زندان می‌روند و برمی‌گردند دیگر کتاب را کنارمی‌گذارند، مسلسل بدست می‌گیرند. در ایران آنان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند.  من از خلقم جدا نیستم و نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه می‌کند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است.

یک سازمان عریض بوروکراسی تحت عنوان "فرهنگ و هنر" وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده می‌شود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده می‌شود، درحالیکه در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست و بدینگونه است که فرهنگ مومیایی شده کهخاسته از روابط تولیدی بورژوازی کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را تحت  سانسور شدید خود خفه می‌کند، ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت می‌گیرد با تمام این خفقان می‌توان جلوی این اندیشه را گرفت؟ آیا در تاریخ شما چنین نموداری دارید؟ خلق قهرمان ویتنام نمودار صادق آن است، پیکار می‌کند و می‌جنگد و پوزه ب-52 امریکا را بر زمین می‌مالد. در ایران،  ما با ترور افکار و عقاید روبرو هستیم.

من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم، و حتی برای عمرم. من قطره‌ای ناچیز از عظمت و حرمان خلق‌های مبارز ایران هستم. خلقی که مزدک‌ها و مازیارها و بابک‌ها، یعقوب لیث‌ها، ستار‌خان‌ها و حیدر عموغلی‌ها، پسیان‌ها و میرزاکوچک‌ها، ارانی‌ها و روزبه‌ها و وارطان‌ها را داشته است. آری من برای جانم چانه نمی‌زنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم."

و بدینگونه گلسرخی شجاعانه در مقابل دستگاه خفقان رژیم شاه ایستاد و مردانه جام شهادت نوشید، اما در کشور ما اکثر شاعران و نویسندگان، خود را به پای جنایتکاران حلال نموده، مسایل قومی و زبانی را دامن زده و به راه مردم پشت می کنند.

رپ موسیقی، د زیارکښانو ترانه

    د رپ (RAP)  کلتور د لومړی ځل له پاره د  لویدیځې ټولنې د تورپوټکو او زیارکښو بیوزلو ځوانانو او پیغلو په منځ کې راڅرګند شو چې اوس یې ریښې یې امریکا ته رسی. دې کلتور د نړۍ پر  مبارزینو چې د طبقاتی ستم او زورواکی په وړاندى  مبارزه کوی،  ډیره اغیزه درلودلې ده. رپ د کوڅې او واټونو کلتور دى چې د ساده او ادنى وسایلو په ملتیا زیږول کیږی. د ښارونو پر دیوالونو د نوښت ډکه انځوری او په ځانګړی خطونو سره شعار لیکنه، د واټونو پر غاړو نڅا او ترانې ویل د رپ د کلتور برخه ګڼل کیږی. د رپ موسیقی د عادی وینا بڼه لری خو دا وینا له موسیقی سره یوځاى کیږی او پر لالهانده روح حیرانونکې اغیزه پریږدی.

         د رپ موسیقی د نیویارک  په برانس او همدا ډول د هارلم په ښار کې د تورپوټکو د بیوزله میشتو سیمو د موسیقۍ د نورو ډولونو څخه زیږیدلې ده.  دا سیمې د تورپوټکو د میشته کیدو هغه ځانګړې سیمې دی چې تورپوټکو  د اقتصادی ناورین له امله کلونه مخکى له سویلی ایالتونو څخه دې ښارونو ته کډه کړى وه او خپلې کروندې یې پریښودې او د نیویارک  په څیر ښارونو کې په پرولترانو بدل شول.

          د ۱۹۶۰ لسیزې په وروستیو کې چې د امریکا امپریالیزم د استعمار لاندې هیوادونو په ځانګړی توګه د ویتنام د ویاړلی ولس د مبارزو سره مخ و، دننه په امریکا کې هم د پانګوالو سره  د تورپوټکو طبقاتی تضادونو غښتلتیا موندلې وه او دې طبقاتی تضادونو  انقلابی غورځنګونه واټونو ته راویستلی وو،  د رپ د موسیقۍ ډلې هم د همدې انقلابی غورځنګونو په زړه کې راپورته شوې.

           د رپ موسیقی  چې په لومړیو کې د تورپوټکو د کوچنۍ ډلو له خوا د زیارکښانو په سیمو کې غږیدله، د ۱۹۷۹ زیږدیز کال وروسته د موسیقۍ بازار ته هم لاره وموندله. پانګوالې طبقې هڅه وکړه چې د خپلو تبلیغاتی رسنیو له لارې د رپ د موسیقۍ پرمختللى او طبقاتی اړخ کمزورى کړی او پر ځاى یې د پانګوالې طبقې د گټو د خوندیتوب رپ ته بازار پرانیزی.

          خو له دې سره جوخت د رپ موسیقۍ انقلابی سندرغاړو هڅه وکړه چې ارتجاعی رپ تر نیوکو لاندې راولی او د انقلابی رپ موسیقی دود کړی. د بیلګې په توګه په همدې وخت کې انقلابی رپ ویونکی " برادرډی" د " څرنګه تور ملت پاڅوو؟" ترانه ولوستله.

         که څه هم په وروستیو کلونو کې یو شمیر ارتجاعی موسیقی پوهانو له رپ څخه د خپلې موسیقى د ودې له پاره کار اخیستى دى، خو لا د رپ پاڅونکى روح د هغه رپ ویونکو په موسیقۍ کې ژوندى دى چې د طبقاتی سیستم په وړاندى په بیوزله میشتو سیمو کې مبارزه کوی.

             "پیغام" د هغې رپ ترانې نوم دى،  چې نړیوال شهرت یې موندلى دى. دا ترانه د نیستمنو او بیوزلو ولسونو د ستونزمن او له کړاونو څخه ډک ژوند انځور گڼل کیږی:

لاس مې وسلې ته وړم

ځکه چې غواړی ما ووژنی

ما زغم ته مه هڅوئ، نور د زغم توان نلرم

زه د وروستی ځل له پاره ترانه وایم

دا ځاى د یو ځنګل په څیر دى

او ځینې وختونه په حیرانتیا کې ډوبیږم

چې څرنګه کولاى شم ځان وژغورم

همدا ډول "برادرډی" د "ځواک" په ترانه کې وایی:

د نننې نړۍ ډیرې ستونزې، په ځانګړی توګه زموږ د ولسونو ستونزې

د ښکیلاکی تضادونو ښکارندوی کوی

اصلی مسئله د ځواک ده

زموږ موخه باید ځواک وی

توکم پالنه زموږ د اوسنۍ ناتوانۍ پایله ده

په دې حالاتو کې " طبیعی توپیرونه" په زبیښاک کې ونډه لوبوی

ډیر وخت د برابرۍ د لاس ته راوړلو له پاره د جګړې خبره راپورته کیږی

خو له ځانه وپوښته چې دا اصلاً څه ارزښت لری چې وغواړې له دوى سره برابر شو؟

هڅه وکړه چې د بهرنیو واکمنی پاى ته ورسوو

موږ باید خپل دولت جوړ کړو.

یگانه

 از نورانی

 

 شکوفه هـا به سلام سحـر روانه شده

شرار شعـله، نگاه هـای جاودانه شده

سلام ما به تب و تــاب آفـتاب، رسان

که سیبل جان تو از هر کجا، نشانه شده

من استوار بــرین صـخره، پای باور تو

شهاب اشـک بـه پاهات، دانه دانه شده

زموج شط نهنگ خیز عـشق، مدیونم

درود و درد من اینگونه، عاشقانه شده

نگاه سرخ که بر فرق موج می تازد

سرود فتح او، آوای هـر کـــرانه شده

ستاره ایکه سحر رخ به آفتاب نهاد

چراغ روشن تاق و سـریـر خانه شده

مرا قسم به سکاندار رزم و این پیمان

که پای شب بنویسم، شفق جوانه شده

سبک سرانی که در دشت راز، بی هیچ اند

شکوه نام تو، بر یک یکی بهانه شده

و من بهانه شکـن باشـم و بهانه ستیز

فروغ سرخ کلامم، ببین که تازیانه شده

مگو که لانه ی خفاش، بی فروغ و بی رنگ است

که سردی ویژه ای خفاش و هرچه لانه شده

ببین چگونه یلان، در کــمند راز من اند

دلاورانی که یک یک، همای آشیانه شده

چه آشیانه که چون قوغ درد، بیتاب است

به چشم اهل ظفر، بنگری یــگانه شده

یگانه ایکه سکاندار نــور و شور و امید

چراغدار حقایق، تـــلالوی شبانه شده

به بارگاه حقیقت، جــواب راز من این

که درد شعر من، آهنگ هر تـرانه شده

شعله دی

                       نورانی

 و من، گلوی عطش را به آب خواهم داد

به جام لحظه، دهها جرعه، تاب خواهم داد

شکوه شعر و قلم، تا سپهر خواهم برد

به جف جف بازندگان، جواب خواهم داد

به دشت سینه ی من، تخم لاله مدفون است

سرود و زمزمه، تا ماهتاب خواهم داد

من از فراز شعله دی، سرکشم امروز

پیام سرخ شهابی، به آفتاب خواهم داد

ز خم راز به نوباوگان صبح ظفر

پیاله های می، از طاقت شراب خواهم داد

من و صلابت شیرانه و غراب کلام

وزین کنام بهر روبهی، عذاب خواهم داد

به آزمونی که پرسند، عرصه داران را

ز رستخیز کلامم، حساب خواهم داد

به کشتی ایکه شکسته، به ناخدای غریق

نشان سانحه اندر حباب خواهم داد

به رهروان رهی خاره، در کویر اسیر

نشان از تفاوت آب و سراب خواهم داد

اگر که طعنه زنان، فتنه فتنه انگیز اند

جواب یک یکی، با فصل و باب خواهم داد

به می کشانی که در راه عشق، جاوید اند

ز تکه پاره قلبم، کباب خواهم داد

به شبروانی که مشعل ندیده، در راه اند

به دست یک یکی، قوغ کتاب خواهم داد

ز سرخ راز حقیقت، ز راه شور و شرار

به روح مستمعانم، پیام ناب خواهم داد

ز کهکشان نگاهم، ز اوج برج کلام

پیام شعله، به سرخین شهاب خواهم داد

 

گفتنیست

 شعر از نورانی

           

دستان من به تیر و تبر راز گفتنیست

با پای خلق، پایم از این ورطه رستنیست

آهنگ من براق و ز معراج بگذرد

بر شاخه های سدره، دلم آرمیدنیست

دستم به عشق حضرت ساطور بیقرار

"خارا" به گونه، دستم اگر قطع کردنیست

شعرم ستاره، آتش و خورشید باور است

تا قلعه های فتح خیالم پریدنیست

مهرم به اوج قله نشانی زند، ز خون

یک روز تا شکوه " سیاهکل" رسیدنیست

آهی مدار، گر که به پایم ز حلقه شور

با شور صد امید، وزین حلقه جستنیست

آنی که بر سکوی "هوس" با کلاه "چه"

غبغب گشاد کرده ولی هیچ، مردنیست

دیوار و سقف و گوشه پندار و خود مدار

آوای مرده، در پس آن گه شنیدنیست

لافیدگان خفته فقط حرف می درند

اینجا سکوی حرف نه، میثاق بستنیست

کشتی شکسته، آنی که ساحل به باد داد

بر ناخدای جور، دهها لعن رفتنیست

بر خاره راه عشق منه پا، گر نهی

نامرد آنکه نا زده این راه، خفتنیست

کور، آنکه بر سرایش من تیغ می کشد

در واژه هام، دشنه ای صد تیغ دیدنیست

بر دیدگاه داور دوران نگین سرخ

آن که دل بر رهایی خلقش تپیدنیست

تا صبح رستخیز من و دشنه ای کلام

آوای من به کوه و کمر راز گفتنیست