نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

اجمل نقشبندی باید کشته می شد

 

بخش هایی از نوشته فاروق فارانی

 

میر غلام محمد غبار روشنفکر و مبارز برجسته کشور، زمانی در کتاب مشهور "افغانستان در مسیر تاریخ" در برخورد با کشور هایی که سرنوشت جهان را در دو سه قرن اخیر در دست داشته اند، با چند جمله کوتاه نظریه سترگ و پر محتوایی را به میان کشید.

او از تئوری "فاشیسم قاروی" سخن گفت و این بحث را پایه گذاشت. اما با تاسف بعداً آن سلسله دار تفکر و دموکراسی ، وقت یا امکان نیافت که نظریه یادشده را بیشتر باز کند و بر پایه استدلال و داده هایی که بسیارند، متکی سازد.

آنچه مهم است اینست که در پرتو این نظریه بسیاری از بحران های سیاسی جهان میتوانند تفسیر درست خود را بیابند، اما با تمام اینها پرداختن به این نظریه بکر امریست بیرون از حوصله این مختصر. از همین جهت ترجیح میدهم، طرح این بحث را به اندازه بضاعت، برای بعد بگذارم .

فاشیسم بصورت عمده بزرگترین پایگاه و سکوی پرش فکریش نژاد پرستی است. چیزی که دموکراسی، لیبرالیسم، فاشیسم و سوسیال دموکراسی غرب همه به جهان بیگانه با خود شان از آن دیدگاه نگاه میکنند و از همان موضع برخورد مینمایند.

امروز تنها به خاطر یک سرباز اسراییلی، غزه به صورت زندانی در می آید و کودکان، زنان و انسانهای بسیاری به خاک و خون کشیده میشوند. به خاطر دو سرباز اسراییلی که از منطقه نظامی و توسط افراد نظامی ربوده میشوند، سراسر لبنان، تمام بخش های غیر نظامی بشمول انسانهای غیر نظامی بخاک و خون می غلتند.

امریکا ناظر و پشتیبان این کشور کشیست و پنهان هم نمیکند. بریتانیا همچنین .

آلمان وقتی کشتی های جنگی خود را به سواحل لبنان میفرستد با وضاحت اعلام میدارد که برای دفاع از اسراییل به این اقدام دست یازیده است .

فراموش نمیکنم که یهودان خود قربانی فاشیسم بوده اند و علاوه بر آن دانشمندان و بزرگانی که ریشه در جامعه یهود داشته اند، از جمله سرآمدان تفکر بشری میباشند. اما وجود اسراییل امروزه ربط چندانی به مساله یهود ندارد. اسراییل امروزه سگ نگهبان "فاشیسم قاروی" سفید در تمام جهان است.

هر که فلم های دراکولا را دیده باشد، میداند که از ویژه گی های این افسانه اینست: وقتی دراکولا ی اصلی، دندان در گلوی قربانی خود فرو میبرد، نه تنها خون او را می آشامد بلکه قربانی خود را نیز به دراکولای خون آشام دیگر مبدل میکند. داستان صهیونیسم نیز چنین است. فاشیسم سفید هیتلری وقتی به یهودان ستم های بزرگی روا داشت، از میان آنهمه قربانی صهیونیزم دراکولا شده نیز سر بلند کرد که همپای به خاک وخون کشیدن فلسطینیان و سایر اعراب، یهودان را نیز که آنهمه مصایب بزرگی رامتحمل شده بودند، در موقعیتی قرار داد که خواهی نخواهی مورد نفرت عمومی قرار بگیرند. امری که خوشبختانه یهودیان واقعبین و عدالتخواه زیادی بدان معترف هستند.

سخن از "فاشیسم قاروی" بود. نگرش و سیاستی که دموکراسی را در نژاد سفید اروپایی زندانی میسازد و فاشیسم را به جهان دیگر صادر میکند. مطابق این دیدگاه همه ملتهای دیگر به نسبت فرهنگ ها و درجه های رشد شان مستحق به دست آوردن ارزش های انسانی اند . درجه های رشد ملتها هم بر اساس فرمانبرداری بدون چون و چرای نظام سرمایه داری بی لگام معین میگردد.

حتی اگر ملتهایی بر اثر تصادف یا ناگزیری های اوضاع جهانی دستاورد های پیشرفته را در چند قرن اخیر کمایی کرده باشند، بر پایه سنجش های نوین باید از آن جایگاه به پائین کشیده شوند.

ژیسکار دستن رئیس جمهور سابق فرانسه، آنهم فرانسه نه تنها سیکولار بلکه لائیک، از "اروپای مسیحی" صحبت میکند و به همین دلیل مخالف ورود ترکیه مسلمان در اتحادیه اروپا میگردد.

در افغانستان تمام دستاورد ها و پیشرفت های قرن بیستم را که از راه های دشوار و پر از قربانی بدست آمده بودند به دست تنظیم ها و قوماندانان شان میروبند و در میدان شغالی شده طالبان را به جولان می آورند. چرا؟ زیرا جنگ سرد است. این لشکر وحوش با عده فریفته شده دیگر در جنگ با هیولای خبیثه دیگر که از آن طرف نژاد پرستی سفید (شوروی سابق) پرورده شده اند، کشور را به "عصر حجر" باز میگردانند.

امریکایی ها یکبار از زبان بوش پدر (در رابطه عراق در آستانه جنگ خلیج) و بار دیگر از زبان اداره بوش پسر ( در 2001 قبل از حمله به افغانستان) با صراحت و بدون پنهان نمودن از "برگشتاندن هر دو کشور به عصر حجر" صحبت میکنند.

در مورد عراق این پروژه به نحوی در جنگ دوم خلیج کامل گشت، اما درمورد افغانستان این برنامه رنگ دیگر داشت. یعنی هرآنچه در رابطه با زمان آینده میگفتند، قبلاً با دست وحوش خادی و جهادی و طالبان اجرا کرده بودند.

"فاشیسم قاروی" برای کشور های غیر از خود "باز گرداندن به عصر حجر" را در آستین دارد و ارزش انسان های این مناطق را نیز به قیمت همان دوره میسنجد.

همانگونه که در افغانستان وقتی عروسی ها و مراسم عزاداری مردم را به خاک و خون میکشند، علاوه بر این جنایت، قیمت افغانها (که شامل "افغانستانی" ها "افغانی" ها "خراسانی" ها و . . . نیز میشود) را هم تعیین مینمایند: 200 دالر برای کسانی که کشته شده اند و 70 دالر برای آنکه تا آخر زندگی معیوب گردیده است .

در عراق هزاران انسان به خاک و خون نشانده میشوند، اما آقای شرودر (صدر اعظم سابق آلمان ) ظاهراً مخالف جنگ عراق، فقط کشته شدن 17 سرباز امریکایی را که بر اثر سقوط هلیکوپتر صورت گرفته بود، تراژیدی سیاه میخواند .

وقتی برجهای بازرگانی نیویارک به هر دلیلی فرو میریزند، تنها به خاطر سفید بودن قربانیان آن در هر جای شمع روشن میشود که شایسته آن بودند. اما قربانیان افغان آن چه؟ هیچ.

به دست جهادیان و طالبان که لشکرهای بوزینه های چماق به دست این "فاشیسم قاروی" اند در افغانستانی که از آن گورستان بزرگ ساخته اند، هزاران انسان را بدون گور و کفن، مدفون و خاکستر میکنند.

" فاشیسم قاروی" چهره بدل میکند. امروز فاشیسم هیتلری دیگر کارآمد نیست، زیرا ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم هیتلری وفاشیسم نوع موسولینی، نژاد پرستی سفید را چند پارچه کرد و زخمهای درونی جهان برتر را هم سبب گردید.

امروزه نژاد پرستی سفید اروپایی میخواهد یک پارچه باشد، هر چند خواست یکپارچگی این نژاد پرستی نمیتواند رقابت ها و کشمکش های ذاتی نظام سرمایه داری را منتفی سازد. زیرا هر خواستن توانستن نیست.

اکنون "فاشیسم قاروی" در بیرون و درون متفاوت عمل میکند. غبار به درستی میگوید که چهره درونی این "فاشیسم قاروی" چیز دیگری است. امروز عاملان فاشیسم از مود افتاده و غیرکارآی قدیم نوع هیتلری را از درون دموکراسی غرب میروبند. حتا سالمندان از پای افتاده آن را به پای میز محاکمه میکشانند .

اما فاشیسم سفید در سایر کشور ها طور دیگر بر خوردمیکند. تئوری "نسبیت فرهنگی" پیشقراول فکری این نژادپرستی تا آنجا گسترده میگردد که مهمترین ضروریات یک جامعه انسانی را در کشور های زیر سلطه، تحت سوال میبرد.

میدانیم که دموکراسی باید از عناصر ضد دموکراسی مبرا باشد. این اولین شرط دموکراسی است. نمیتوان با فاشیسم و فاشیستها دموکراسی ساخت. نمیتوان با دشمنان امنیت، امنیت را برقرار کرد. نمیتوان با جاسوسان و عوامل بیگانه و با دشمنان استقلال، کشوری را مستقل ساخت. محافل اداره کننده نظام "فاشیسم قاروی" و روشنفکران پیوسته به آنان مانند سولانا ، میشل لوی ، کوهن بندیت و یوشکا فیشر و بسیاری دیگر این نکته را بهتر میدانند .

کشتی نوح "دولت تازه" مملو از ... میگردد که از دموکراسی چه که بوی ... هم به مشام شان نرسیده است. تا بجایی که خانم مری رابینسون کمیسار وقت سازمان ملل در رابطه با حقوق بشر وقتی به کابل میرود، تکان میخورد و به قول خودش، کابینه اول کرزی را پر از جنایتکاران جنگی میبیند.

جنایتکارانی که اگر هزارم حصه کاری را که با مردم افغانستان کردند با فردی از نژاد برتر میکردند، حالا جای شان در گوانتانامو یا زندان های سیار هوایی و بحری می بود. زندانیان طالبان و القاعده نیز به خاطر جنایاتی که در کشور ما کردند، راهی آنجاها نشده اند . پای نژاد برتر در میان است. حتا قوماندان زرداد فریادی نیز به خاطر جنایاتی که در حق مردم ما کرده بود، محاکمه نشده است. (یک تن انگلیس از او درد دیده بود، از همین رو قضیه جدی گرفته شد. البته، هر چه بود جای شکر کردن دارد .)

در تئوری "نسبیت فرهنگی" غربی برای کشور ما باید " دموکراسی"، مالامال از جنایتکاران و به دست جنایتکاران و برای جنایتکاران باشد .

امنیت به دست دشمنان امنیت و عدالت به دست پست ترین و خونبارترین کارنامه داران جنایت سپرده شود . چرا؟ زیرا در این صورت، سود "فاشیسم قاروی" بر آورده میشود و پرده ساتر "نسبیت فرهنگی" نیز آنرا میپوشاند.

مطابق این نظر ملتها گوناگون اند و دارای فرهنگ های متفاوت. تا اینجا قضیه بدیهیست. اما وقتی فاجعه اصلی چهره مینمایاند که ازین برداشت بدیهی چنین نتیجه گرفته میشود: ملتهای گوناگون در رابطه با ضرورت آزادی، عدالت و سایر حقوق انسانی نیز در رده های مختلف قرار دارند و حاصل اینکه بیشتر مردمی که از حوزه فاشیسم قاروی دور اند ، شایستگی دموکراسی و آزادی را ندارند و هر آنچه را که اربابان جهان برای شان به نام دموکراسی عرضه میکنند اگر هیچ شباهتی هم به دموکراسی (حتی به اندازه دموکراسی غربی) نداشته باشد، باید بدون چون و چرا بپذیرند .

آنها کسانی را به رهبری مردم میگمارند که اگر در کشور های خودشان باشند و از باندهای خودشان نه، یا چوکی های الکتریکی مرگ در انتظار شان بوده و اگر بسیار خوشبخت باشند حبس ابد کمترین مجازات شان خواهد بود. تروریست های بیشرم و قاتلان مردم، قهرمان و شهید و مارشال و مجاهدین کبیر نام میگیرند. آنهایی که خود در کشور های شان برای جدایی دین از دولت شعار میدهند در لویه جرگه اجازه نمیدهند حتی این مورد به رای گیری هم گذاشته شود.

این کشور نباید جرئت کند که به استقلال بیاندیشد. نباید قهرمانانی نظیر شاه امان الله، طرزی، ولی خان دروازی، عبدالرحمن لودین، مجید کلکانی و عبدالخالق داشته باشد. این ملت محکوم است که قهرمانانش، افراد زبون اما ویرانگر، مجریان دموکراسی و امنیت و نگهبانان استقلال و عدالتش جاسوسان و جانیان بالفطره و خونخواری باشند که یک لحظه از وطنفروشی، دزدی و خون آشامی دریغ ندارند.

در چنین اوضاع است که حادثه تبادل ژورنالیست ایتالیایی و سر بریده شدن ژورنالیست افغان شکل میگیرد.

اجمل نقشبندی مثل بسیاری کشته شد. میدانیم که طالبان برجنایات خود بازهم افزودند. ولی این تمام مطلب نیست. مرگ اجمل نقشبندی واقعیت های تلخ بسیاری را باز هم در برابر ما قرار دادند. آزادی خبر نگار ایتالیایی دانیل ماسترو جیاکومو امر خوبی بود. در این مورد شکی نیست.

اما طالبان مسلمان، ایتالیایی "کافر" را آزاد کردند و اجمل نقشبندی مسلمان را سر بریدند.

طالبان ناتویی و طالبان دولتی هم خبر نگار ایتالیایی را که از نژاد برتر سفید اروپایی بود با پرداخت قیمتی که میدانیم آزاد کردند و اجمل نقشبندی را که از آن نژاد نبود به عدالت طالبی سپردند .

آیا این واقعه ، یک حادثه استثنایی و نتیجه یک بی برنامگی است و یا اینکه ما با واقعیت تلخ بزرگتری مواجهیم؟ واقعیت تلخ و شومی که ریشه دارد در سیاست های مربوط مقوله "فاشیسم قاروی" و نژاد پرستی سفیدی که در نظریه "جنگ تمدن ها"ی هانتینگتون فلسفه باف پنتاگونی بازتاب دیگری داشت.

بر پایه همین اوضاع است که باید اجمل نقشبندی کشته میشد. باید در کام دیناسورهای طالبی رها میگردید و باید سر بریده او را در برابر چشم ما قرار میدادند و باید ما همه ی این چیز ها را ببینیم و خاموش بنشینیم!

روان اجمل نقشبندی شاد باد .

زنان در "دموکراسی اهدایی" گسترده تر می سوزند

 

بعد از سقوط امارت طالبی، تسلط امریکا و متحدانش  تحت چتر ناتو و آیساف بر افغانستان با یکی از بهانه های "آزادی زنان از یوغ امارت طالبانی" همراه بود که تبلیغات آن را می توان از دریچه دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ایی حس نمود، اما در پس این فضا‏ی کاذب  چیزیکه نصیب زنان ستمدیده افغانستان شد، فقر، فحشا، بیکاری، بی امنیتی و بالاخره  اختطاف، خودکشی و خودسوزی گسترده ای زنان میباشد.

اگر زنان افغان  در دوران امارت طالبی از حق تحصیل ، اشتغال  و بسیاری حقوق اجتماعی دیگر محروم  گردیده بودند و مجبور بودند که خود را در برقع بپوشانند‏، امروز دامنه ای این محرومیت ها به گونه ای دیگری در برخی زمینه ها افزایش یافته است

عدم امنیت جانی زنان بصورت فاحشی افزایش یافته، ربودن زنان و دختران جوان ابعاد وحشتناک و غیر قابل تصوری را بعد از سقوط امارت اهریمنی بخود گرفته است.  تجاوز به دختران و زنان جوان در نتیجه ربودن‏  به دلیل رعایت نکردن حجاب و یا در نتیجه جنگ و تخاصمات بین گروه های مختلف به شدت افزایش یافته است.

خشونت های خانوادگی در ابعاد بسیاربالایی ادامه دارد و زنان از هر گونه حقی محرومند و مردان بدون ترس از مجازات، به ضرب و شتم زنان خانواده و به بردگی گرفتن آنها ادامه می دهند‏.

ازدواج های اجباری و زندگی شکنجه باری  که درپس آن بوجود می آید همچنان آسمان زنان افغان را تیره نگاه داشته است. دختران جوان یا باید این شکنجه ها ( ازدواج های اجباری )  را برای باقی عمرشان تحمل کنند یا در صورت فرار از خانه با مجازات های دولتی ، خانوادگی و سنتی که شامل زندان و مرگ می شود روبرو شوند‏ و  یا هم گیر باندهای قاچاق زنان بیفتند و وادار به تن فروشی در کشورهای همسایه شوند و یا در به اصطلاح خانه های امن که تحت کنترل زورمندان ، جنگ سالاران ، آدم دزدان و سوء استفاده کنندگان زنان می باشند قرار گیرند‏ و این در صورتی است که به خودکشی و یا خودسوزی دست نزنند.

گزارش های تحقیقی و احصائیه های که از  منابع معتبر دولتی و غیر دولتی در کشور به دست آمده است نشانگر افزایش روز افزون خشونت علیه زنان می باشد.  خشونتهای خانوادگی علیه زنان در همه انواع آن از جمله به صورت فیزیکی در حال ادامه وافزایش است.

 شواهد بسیاری نشان میدهد که سال گذشته 197  مورد اقدام به خود کشی در بین زنان و دختران جوان ثبت شده که 69  مورد آن در هرات و 35  مورد آن در قندهار منجر به مرگ شده است. تنها در هرات از سپمتبر 2006 تا اخیر نوامبر 2006  در فاصله یک و نیم ماه، بیست و چهار زن خودسوزی کردند که بیست تن شان جان سپردند.

خشونت های خانوادگی موجب آسیب های فیزیکی و روانی ، خودکشی، فرار از منزل، قتل، قاچاق مواد مخدر، گرایش و اجبار به اعتیاد و حتی تن فروشی شده است.

خودسوزی در میان دختران جوانی که‏ تاب تحمل بار سنگین فشار و ستم ها را از دست می دهند ابعاد فوق العاده ای به خود گرفته است. برای این دختران جوان در شرایط کنونی دو راه باقی مانده است یا خود را با آتش پطرول  بسوزانند و ججق شوند  و یا بالاجبار در آتش نفرت از زندگی نابرابر و ظالمانه بسوزند. به هر حال راه گریزی از سوختن برای خود نمی بینند. در حالیکه اکثریت آنان راه  دوم را انتخاب می کنند تعداد روزافزونی از دختران جوان با سوزاندن خود آنهم در دوران شکوفایی عمر خویش‏، اینچنین تاسف بار و غم انگیز نقطه پایانی بر زندگی خود می نهند.

فشارهای اقتصادی در نتیجه سه دهه جنگ و ویرانی که سوسیال امپریالیستها و امپریالیستها بر مردم ما تحمیل کرده اند، بار اصلی را بر دوش زنان گذارده است. این فشار ها بعد از سقوط امارت ننگین طالبی افزایش قابل توجهی یافته است  و موقعیت زنان افغان را وخیمتر از پیش ساخته است.

 در این میان زنان بیوه بخصوص از موقعیت شکننده ای برخوردارند. و در اغلب اوقات از هرگونه منبع درآمدی محرومند در حالیکه باید زندگی خود و فرزندان خود را تامین کنند و در همان حال با تهدیدات اجتماعی و فرهنگی جامعه مقابله کنند.

از بلایای جدید دیگری که بعد از سقوط طالبان، اختاپوت وار گریبان مردم ما  را گرفته است‏، فروش دختران و حتی پسران خردسال خانواده های فقیراست که مجبوراً باید جگرگوشه های شان را در بدل مقدار ناچیز پول بفروشند تا از یکطرف از پس قرض برآیند و از جانب دیگر قوت لایموتی را برای سایر اعضای فامیل شان فراهم نمایند. این همه  در شرایطی است که آمریکا و متحدانش هر روزه  میلیون ها دالر را برای تجهیزات نظامی خود به مصرف می رسانند تا به اصطلاح  القاعده و طالبان را شکست بدهند. 

مردم ستمدیده افغانستان  به خاطر فقر ، ناامنی، ترس از ربوده شدن ویا اذیت و آزار  توسط گروه های نظامی وابسته و غیر وابسته به دولت و همچنین در نتیجه عملیات های ارتجاعی طالبان که به مدارس دختران حمله می کنند‏، آنها را می سوزانند و یا بصورت معلمین مکاتب دختران و محصلین دختر تیزاب می پاشند‏، از فرستادن  دختران خود به مکاتب جلوگیری می کنند.با این وضعیت می توان نتیجه گرفت که جز در پایتخت که بصورت سمبولیک زنان در بخش هایی بکار اشتغال دارند، در تمام کشور زندگی برای زنان جهنمی است که دموکراسی کنونی کوچکترین اثری نه تنها بر بهبود زندگی آنان نگداشته که خودکشی و خودسوزی را میان آنان افزایش داده است. اخیراً نیروهای ائتلاف در غنی خیل ننگرهار چند زن را به گلوله بستند.

خصوصی سازی آموزش به نفع صاحبان ثروت است

 

با تصویب اقتصاد بازار آزاد و سرمایه گذاری های سکتور خصوصی، فاصله های طبقاتی در کشور ما بیش از پیش افزایش یافته است و زندگی اکثریت زحمتکشان کشور ما فلاکت بارتر شده است. با هجوم سرمایه گذاری های خارجی،  خرده بورژوازی شهری کشور به پرولتر مبدل گشته و تنها طبقه ای که از پروژه بازار آزاد سود می برد، بورژوازی و دلالان امپریالیزم می باشند.

سکتور خصوصی که از بنیاد های اصلی بازار آزاد به شمار میرود، در تلاش است تا به منظور سودجویی بیشتر  آموزش را نیز به سوی انحصاری شدن ببرد. در حال حاضر چندین  مکتب و پوهنتون  خصوصی به فعالیت آغاز کرده اند که تنها فرزندان پول داران و سرمایه داران کشور می توانند از آنها سود ببرند. قرار است بدینوسیله آموزش  که از فکتور های اصلی خودآگاهی طبقاتی به شمار میرود نیز خصوصی شود و فرزندان زحمتکشان چون نیروی گسترده کار در خدمت یک طبقه معین قرار بگیرند.

اکنون پوهنتون امریکایی و  پوهنتون کاردان با فیس های سالانه بیش از 5000 و 1300 دالر امریکایی در زمینه آموزش خصوصی فعالیت می کنند. این پوهنتون ها که عمدتاً فن  تجارت و دفترداری را آموزش می دهند، زمینه ی  برای تربیه مدیران آینده کمپنی ها  به منظور توسعه تجارت و سرمایه گذاری های خارجی  در کشور ما به شمار میروند. در این نهاد های آموزشی فرزندان آنانی آموزش می بینند که یا سرمایه دار اند یا در انجوها کار می کنند و یا هم از اختلاس و قاچاق مواد مخدر  پول های هنگفتی به جیب می ریزند و راه ورود فرزندان کارگران، دهقانان و کارمندان پایین رتبه دولت به این بنگاه های آموزشی مسدود می باشد.

پوهنتون ها و مکاتب خصوصی، از سوی سکتور خصوصی برای طبقات حاکمه تاسیس شده اند و کارمندان دولت، که حقوق ماهانه شان در حدود 60 دالر امریکایی است و زحمتکشان کشور قطعاً نمی توانند از آن سود ببرند. سرمایه داران تلاش می ورزند تا با تربیه فرزندان شان در نهاد های معتبر آموزشی، زمینه ورود فرزندان و وابستگان شان را در اداره های بلند دولتی فراهم سازند و به این صورت قدرت سیاسی را نیز در اختیار خود بگیرند.

از یک طرف آموزش های پیشرفته و مدرن برای عده ای انگشت شماری در نهاد های آموزشی خصوصی و از سوی دیگر سطح پایین آموزش در نهاد های آموزشی دولتی سبب شده است تا کتله های بزرگی از جوانانی که در پوهنتون های دولتی آموزش می بینند، موفق به دریافت کار نشوند.از 19 موسسه تحصیلات عالی و 37 موسسه تحصیلات نیمه عالی کشور سالانه هزاران تن فارغ می شوند اما تعداد زیادی ان موفق به دریافت کار نمی گردند. طبق بررسی های وزارت اطلاعات و فرهنگ  بیشتر از 65 در صد جوانانی که بیس طبقاتی پایین  دارند، بیکار هستند. سطح پایین آموزش سبب می شود تا این کتله بزرگ،  به نیروی ارزان کار کمپنی ها در آیند و به پرولتر مبدل شوند.   خصوصی سازی آموزش در کشوری که تنها 0،15 در صد جوانان به تحصیلات عالی دسترسی دارند، سبب می شود تا درصدی باسوادان کاهش یابد و کشور ما متکی به متخصصان و کارشناسان خارجی شود. همین گونه خصوصی سازی آموزش سبب می شود تا سطح آموزش در نهاد های تحصیلات عالی دولتی بیشتر  کاهش یابد.

امسال از 60 هزار جوانی که برای ورود در پوهنتون های دولتی کشور کارت کانکور بدست آورده بودند، تنها 23000 تن توانستند به نهادی های آموزشی عالی و نیمه عالی راه یابند و در حدود 37000 تن آنان زمینه ورود به نهاد های تحصیلات عالی  را نیافتند. از آنجاییکه اکثر مطلق این جوانان فرزندان زحمتکشان کشور ما به شمار میروند و به علت فقر و تنگدستی نمی توانند در پوهنتون های خصوصی شامل شوند، ناگزیر  اند به مثابه نیروی ارزان کار به چهارراهی های شهر های بزرگ بریزند  و تن به شاقه ترین کار ها بدهند.

با در نظرداشت فیس های بلند پوهنتون های خصوصی و فراهم سازی زمینه آموزش برای طبقات به اصطلاح ممتاز جامعه ، به این نتیجه می رسیم که این پوهنتون ها و نهاد های آموزشی، آنطوریکه تیوریسن های بازار آزاد در کشور ما ادعا دارند، نه برای ملت و فرزندان زحمتکشان، بلکه برای آنانی ایجاد شده اند که در صدد استثمار زحمتکشان کشور ما هستند.

اما تعداد زیاد آنان موفق به دریافت کار نمی گردند. طبق بررسی های وزارت اطلاعات و فرهنگ  بیشتر از 65 در صد جوانانی که بیس طبقاتی پایین  دارند، بیکار هستند. سطح پایین آموزش سبب می شود تا این کتله بزرگ،  به نیروی ارزان کار کمپنی ها در آیند و به کارگر مبدل شوند.   خصوصی سازی آموزش در کشوری که تنها 0،15 در صد جوانان به تحصیلات عالی دسترسی دارند، سبب می شود تا درصد باسوادان کاهش یابند و کشور ما متکی به متخصصان و کارشناسان خارجی شود. همین گونه خصوصی سازی آموزش سبب می شود تا سطح آموزش در نهاد های تحصیلات عالی دولتی بیشتر  کاهش یابد.

امسال از 60 هزار جوانی که برای ورود به پوهنتون های دولتی کشور کارت کانکور بدست آورده بودند، تنها 23000 تن توانستند به نهادی های آموزشی عالی و نیمه عالی راه یابند و در حدود 37000 تن آنان زمینه ورود به نهاد های تحصیلات عالی  را نیافتند. از آنجاییکه اکثر مطلق این جوانان فرزندان زحمتکشان کشور ما به شمار میروند و به علت فقر و تنگدستی نمی توانند در پوهنتون های خصوصی شامل شوند، ناگزیر  اند به مثابه نیروی ارزان کار به چهارراهی های شهر های بزرگ بریزند  و تن به شاقه ترین کار ها بدهند.

با در نظرداشت فیس های بلند پوهنتون های خصوصی و فراهم سازی زمینه آموزش برای طبقات به اصطلاح ممتاز جامعه ، به این نتیجه می رسیم که این پوهنتون ها و نهاد های آموزشی، آنطوریکه تیوریسن های بازار آزاد در کشور ما ادعا دارند، نه برای ملت و فرزندان زحمتکشان، بلکه برای آنانی ایجاد شده اند که در صدد استثمار زحمتکشان کشور ما هستند.

خصوصی کول، کارګران لاپسې ځپی

 

ټاکل شوې ده چې د حامد کرزی حکومت،  دولتی تصدیانې خصوصی سکټور ته وسپاری. په پام کې ده چې  د ۶۵ دولتی تصدیو څخه په لومړی پړاو کې ۳۷ تصدۍ خصوصی کړای شی. د دې تصدیو په خصوصی کولو سره به حکومت یو ملیارد ډالره تر لاسه کړی او نژدې ۹۷۷۵ هکټاره ځمکه به په بهرنیو او کورنیو پانګوالو  وپلوری. په تیرو وختونو کې په دې دولتی تصدیو کې ۱۰۰۰۰۰ کارګران په کار بوخت ول. حکومتی چارواکی وایی،  چې د دولتی تصدیو د خصوصی کولو سره به هغه شمیر کارګرانو ته ، چې د خصوصی کیدلو د  بهیر  له امله  وزګاریږی، تر دوو کلونو پورې  تنخوا ورکوی.

 له هغې  وروسته  چې حکومت د دولتی تصدیو د خصوصی کیدنې اعلان کړی دی، د دولتی تصدیو کارګرانو او کارکوونکو  په بیلابیلو ډولونو د خصوصی کیدنې په اړه  خپل اعتراض ښودلی دی. په دې وروستیو کې د هرات ښار تر څنګ په کابل، پروان او میدان کې د ددولتی تصدیو کارګران او کارکونکی واټونو ته راووتل او د خصوصی کیدنې پر ضد یې لاریون وکړ. دې کارګرانو په یوه خوله ویل چې د خصوصی کولو پر خلاف دی او ملی شتمنۍ باید خصوصی نشی.

د افغانستان ملی شتمنۍ پر بهرنیو او کورنیو پانګوالو پلورل، هغه څه دی چې پایلې یې له اوسه څرګندې دی. خصوصی کیدنې  تر دې وخته نه یوازې دا چې خلکو ته یې د کار ډګر  او کارګرانو ته هوساینه نده ورپه برخه کړی، بلکې  لامل شوی ده،  چې ورځ تر بلې بیوزلی سیوا شی او د طبقاتی توپیرونو کچه لا ډیره شی. په افغانستان کې د خصوصی  کېدنې څخه تر دې مهاله  یوازې څو تنو پانګوالو او د دې پانګوالو سلاکارانو د عامل پلاوی او د مشاور تر نامه لاندې  ګټه اخیستی ده، نه زموږ بی وزلی ولس.

دا چې ولې د دولتی تصدیو کارګران او کارکوونکی د خصوصی کېدنې مخالف دی، دا ټکی جوته وی چې کارګران او دولتی کارکونکی دې ته رسیدلی دی چې خصوصی کیدنه، څرنګه چې پانګوال ادعا کوی، د هوساینې جنت نه، بلکې د بیوزلۍ هغه دوزخ دی  چې زیارکښان د زبیښاک په اور کې سوځوی. دا کارګران د نورو هیوادونو د ملی تصدیو او پانګو د خصوصی کېدنې سره دې پایلې ته رسیدلی دی، چې خصوصی کېدنې  له بیوزلۍ او  زبیښاک پرته  د دې هیوادونو  ولسونو ته کوم بل زیری نه دې ورکړی.

وروسته له هغې چې، د ګلوب الک شرکت د اوګاندا هیواد د بریښنا شبکه وپیرله، په دې هیواد کې د بریښنا بیه په سلو کې اویا لوړه شوی ده. همدا ډول  کله چې د هندوستان د ماهاراشترا ایالت بریښنا خصوصی کړای شوه او انرون شرکت په دې سکټور کې پانګه اچونه پیل کړه، د بریښنا بیه په سلو کې ۴۰۰ لوړه شوه. همدا ډول په پاکستان کې د خصوصی کیدنې له بهیر سره بیوزلۍ پراختیا موندلې ده.دا وخت په پاکستان کې  ۴۰٪ کسان د بیوزلۍ د کرښې لاندې ژوند کوی، حال دا چې په ۹۰ لسېزه کې دا سلنه ۱۷ وه. په همدې توګه په پخوانی شوروی اتحاد او ختیځې اروپا  کې د خصوصی کېدنې وروسته اقتصادی ناورین رامنځ ته شوی دی.  په پولند کې د خصوصی کېدنې سره ۲۰٪ کاری ځواک وزګاره شوی؛  ۳۰٪ کاری ځواک بدلمنۍ، قاچاق او د نشه ای توکو پلور ته مخه کړی ده؛  په بلغاریا، رومانیا او لتویا کې د بیوزلۍ سلنه ۵۰ ته ورسیدلې او  په ارمنستان، ګرجستان او ازبکستان کې د خصوصی کېدنې سره د ژوند کچې ۸۰٪ سقوط کړ ی او د خصوصی کېدنې دا تاریخې تجربې د دې ښکارندویی کوی،  چې د ملی پانګو خصوصی کېدنه پرته د اقتصادی او ټولنیز ناورین څخه بل څه نه زیږوی او  په ټولنه کې د هوساینې  د جنت پر ځاې د بدمرغۍ  دوزخ رامنځ ته کوی، له همدې امله  زموږ په هیواد کې د دولتی  تصدیو کارګران او کارکوونکی د خصوصی کېدنې پر خلاف غږ راپورته کوی او هغه د ناورینونو پیلامه ګڼی.

گور دستجمعی در بدخشان، گوشه ای از جنایات هفت ثور

  

تاریخ شاهد رژیم های استبدادی بسیاری در جهان بوده که در دوران حاکمیت خود خون مخالفانش را ریخته است. کشور ما نیز در سه دهه اخیر بدترین رژیم های از این نوع را تجربه کرده که درین میان می توانیم از حاکمیت رژیم کودتایی هفت ثور نام ببریم.  کشف گور دستجمعی 450 تن از هموطنان ما در ولایت بدخشان گوشه ای از جنایات آن رژیم سرسپرده و تشنه به خون مردم ما را نشان می‌دهد.

گرچه ده ها گور دستجمعی دیگر نیز طی سه دهه اخیر در اکثر ولایات کشور کشف گردیده که حاکمیت های مختلف سه دهه در آن دست داشته اند اما بار سنگین مسوولیت آن عمدتاً بر دوش رژیم دست نشانده حزب دموکراتیک خلق می باشد. 

کشف گور دستجمعی دشت قروغ فیض آباد در اوایل حمل سال روان، بیان دردناکیست از سرنوشت صدها هموطن ما درین ولایت که بی هیچ جرمی سلاخی شدند. در راس این جنایتکاران فرد خونریزی به نام منصور هاشمی قرار داشت که وزیر آب و برق رژیم بود (او بالاخره در صحن پوهنتون کابل با ضربات کارد یکی از بازماندگان این قربانیان به سزای اعمالش رسید.)

منصور هاشمی که به خاطر فرونشاندن اعتراضات مردمی به ولایت بدخشان فرستاده شده بود، بیمارگونه در مقابل مردم این ولایت که مخالف ددمنشی و سرسپردگی حزب دموکراتیک خلق بودند، عکس العمل هستریک نشان داده، مردم را دسته دسته از هلیکوپتر و یا از پل فیض آباد به دریای کوکچه پرتاب نمود. اگر "ضد انقلابیون" بیشتر می بود در گودال های بزرگ زیر خاک و سنگ دفن می کرد که گور دستجمعی دشت قروغ یکی از ده ها گور، درین ولایت می باشد. مردم بدخشان مدعی اند که گورهای دیگری نیز در منطقه بتاش و اطراف میدان هوایی وجود دارند که رقم قربانیان را به صدها تن می رسانند.

سوال اینجاست که اینان به چه جرمی در گورهای دستجمعی مدفون شده اند. آیا این عده افراد نظامی ای بودند که در درگیری های نظامی اسیر و بعد تیرباران شده اند یا اینکه فدای سیاست های سفاکانه رژیم دست نشانده گردیدند؟ رژیم هفت ثوری هر فردی را که در میتینگ های شان هورا سر نمی داد به جرم ضد انقلاب زندانی و سر به نیست می نمود. حتا افراد عادی را که به سیاست های شان دلچسبی نداشتند توهین نموده مجبور می نمودند تا از میان "انقلاب" و "ضد انقلاب" یکی را برگزینند. افرادی با هر فکری (غیر از آنچه آنان می خواستند) بیدرنگ روانه پولیگون ها می شدند، جایی که گورهای دستجمعی انتظار شان را می کشید.

اکنون بقایای رژیم هفت ثوری نمی‌توانند با "اشتباه" خواندن چنین جنایات فجیع، از کوه جنایات شان پر کاهی بسازند. تنها محاکمه مردمی و مجازات جنایتکاران هفت ثوری می تواند زخم های مردم عزادار ما را التیام بخشد؛ هر نوع منشور خود بخشی، تنها و تنها بر نفرت مردم ازین جنایتکاران خواهد افزود.         

د غوایی اومه او اتمه، د جنایتونو تلاقی

 

افغان ولس د تاریخ په بهیر کې د پراخو ناکردو تجربه له سره تیره کړی او ربړې یې ګاللې دی. د پردی نیواکګرانو ترڅنګ یې د کورنۍ جګړو درانده پیټی هم پر اوږو وړی او د تنظیمی جګړو په اور کې ستی شوی دی. په دې منځ کې تر ټولو کرغیړنې پیښې په دوه پرله پسې ورځو کې ترسره شوی: د غوایی اومه او اتمه یا د جنایتونو تلاقی. د دې دوه تورو ورځو سیورې لاتر اوسه هم د افغانانو له سره نه لیرې کیږی.د جنایتونو لړۍ د غوایی له اومې پیل او په اتمې خپلې څوکی ته ورسیده.

پرته له شکه افغانانو د خپلې ملی روحیې سره سم د روسی یرغل په وړاندې سرښندنه وکړه او د یرغلګرو ملا یې ورماته کړه، خو اوس د ګوتو په شمیر کسان غواړی په یو نوم یا بل ځان پر ولس وتپی. خو د دولتې مراسمو په ترڅ کې د غوایی د اتمې نمانځه څه په لستوڼی کې لری؟

هغه جنایتکاران چې د کابل ۶۵۰۰۰ استوګن یې له ژونده بې برخې او ښار یې له خاورو سره خاورې کړ، په کلکه د غوایی اتمې تر شا ولاړ دی او لا تراوسه هم هڅه کوې چې د ګوډاګی کودتاچیانو سره په تبانی کې د واک اعمال وکړی او امتیازات لاس ته راوړی.

د غوایی د اتمې په پایله کې داسې کسان واک ته ورسیدل چې د جنرال حمیدګل په څیر افغانستان دښمنه عناصرو ته یې د خپل مشاور کیدو وړاندیز وکړ او پدې لټه کې ول چې د کابل واټونه جنرال ضیاالحق او اختر عبدالرحمان پسې ونوموی. د دې دواړو یوازینې آرمان د کابل سوزیدل او لو لپه کیدل و. دا کسان چې نن د پاکستان په دښمنۍ کې ستونی څیروی یوازې هغه وخت د پاکستان دښمنان شول چې د بادار لخوا په لته ووهل او پر ځای یې طالبان غوره وګڼل شول.

هرڅو چې د دې ډلې سپین سترګی استازی اوس هم د خپل مشروع حکومت څخه غږیږی او په ویاړ سره وایی حکومت مشروعیت یې په پیښور کې د ګورنر هاوس نه اخیستی و.

اوس د غوایی د اومې او اتمې جنایتکاران چې په بهرنی استخباراتی سازمانونو پورې تړلی دی په یوې ټلوالې کې راغونډ شوی؛ آن ولسمشر هم چې ډیر ځل یې د بشر حقونو له نقض کونکو څخه ملاتړ کړی، دا وار مجبور شو خپله چوپتیا ماته کړی او د دې ټلوالې د بهرنیو اړیکو په اړوند خپله اندیښنه جوته کړی. دا ټلواله د هیوادوالو ‌ذهن کې د تیرو جنایتونو تداعی کونکی ده.

په کار خو دا ده چې د نمانځغونډو پرځای دې د داسې کرغیړنو ورځو غندنه وشی او هغه کسانو سره غمشریکی وشی چې خپل خواږه عزیزان یې د بې مانا او د پردو په لمسون جګړو کې له لاسه ورکړی او یا هغه کسان چې د زړګی سر یې  د څرخی پله د زندان د تورو تمبو ترشا تری تم شوی او دوی یې لاتر ننه د راستنیدو لارې څاری.

که له یوې خوا د انتقالی عدالت د پلی کیدو وعده ورکول کیږی له بلې خوا د عدالت ناقضان د هرې ورځې په تیریدو سره د واک پر ګدۍ د ډډې وهلو ځمکه اوارول کیږی او پدې توګه جنایتکاران لاپسې باتور کوی. د غوایی د اتمې نمانځل په حقیقت کې د جنګسالارانو تشجیع کول او پرشا ډبول دی.

دا د یوه ملت په حق کې تر ټولو ستره جفا ده چې د داسې یوې ورځې نمانځنه پرې وتپل شی چې په هغې کې یې د دا کسان چې نن د پاکستان په دښمنۍ کې ستونی څیروی یوازې هغه وخت د پاکستان دښمنان شول چې د بادار لخوا په لته ووهل او پر ځای یې طالبان غوره وګڼل شول.

هرڅو چې د دې ډلې سپین سترګی استازی اوس هم د خپل مشروع حکومت څخه غږیږی او په ویاړ سره وایی حکومت مشروعیت یې په پیښور کې د ګورنر هاوس نه اخیستی و.

اوس د غوایی د اومې او اتمې جنایتکاران چې په بهرنی استخباراتی سازمانونو پورې تړلی دی په یوې ټلوالې کې راغونډ شوی؛ آن ولسمشر هم چې ډیر ځل یې د بشر حقونو له نقض کونکو څخه ملاتړ کړی، دا وار مجبور شو خپله چوپتیا ماته کړی او د دې ټلوالې د بهرنیو اړیکو په اړوند خپله اندیښنه جوته کړی. دا ټلواله د هیوادوالو ‌ذهن کې د تیرو جنایتونو تداعی کونکی ده.

په کار خو دا ده چې د نمانځغونډو پرځای دې د داسې کرغیړنو ورځو غندنه وشی او هغه کسانو سره غمشریکی وشی چې خپل خواږه عزیزان یې د بې مانا او د پردو په لمسون جګړو کې له لاسه ورکړی او یا هغه کسان چې د زړګی سر یې  د څرخی پله د زندان د تورو تمبو ترشا تری تم شوی او دوی یې لاتر ننه د راستنیدو لارې څاری.

که له یوې خوا د انتقالی عدالت د پلی کیدو وعده ورکول کیږی له بلې خوا د عدالت ناقضان د هرې ورځې په تیریدو سره د واک پر ګدۍ د ډډې وهلو ځمکه اوارول کیږی او پدې توګه جنایتکاران لاپسې باتور کوی. د غوایی د اتمې نمانځل په حقیقت کې د جنګسالارانو تشجیع کول او پرشا ډبول دی.

دا د یوه ملت په حق کې تر ټولو ستره جفا ده چې د داسې یوې ورځې نمانځنه پرې وتپل شی چې په هغې کې یې د څوارلس کلنې پیغلې نه تر اویا کلنې بوډۍ عفت تر پښو لاندې شو؛ د بسمل ګډا او د میندو د ماشوم زیږونې ننداره یې وشوه؛ پر سرونو یې میخونه ټک وهل شول یا له ملا څخه اره کړل شول؛ دا د ترسره شویو جنایتونو د لړۍ وړې کړۍ دی.

د لویدیځې نړۍ شنه او نارنجی ګوندونه که له یوې خوا د ولسواکۍ، مدنی ټولنې او بشر حقونو د خوندی ساتلو لپاره ټټر ډبوی او د مچ د وزر په ماتیدو ویر کوی، له بلې خوا چمتو دی له داسې عناصرو سره ګډ کار وکړی چې لاسونه یې تر څنګله د ولس په وینو ککړ دی. 

دا یوازې او یوازې افغان ولس ته پاتی کیږی چې د جنایتکارانو څخه د خپلو کونډو، بورو، یتیمانو او ټپې ښارونو، کلیو او بانډو غچ واخلی.

استعمار، جنایتبارتر از استبداد است

 اشغال عراق به وسیله ایالات متحده امریکا با این تمسک که در آن کشور رژیم استبدادی حاکم است و به تولید سلاح های کشتار جمعی توسل می جوید و با این «نوید» که نیرو های امریکایی برای مردم عراق آزادی و دموکراسی می آورند، حمام خونی به راه انداختند که حد اقل روزانه صد نفر تلفات دارد.

از اشغال عراق در 2003 تا حال بیش از 4 ملیون عراقی مجبور به ترک وطن شده در سوریه ، اردن و کشور های دیگر جهان آواره اند، بیش از یک ملیون نفر تلفات داشته، فقر، بدبختی و تیره روزی در آن کشور چنان بیداد می کند، که بعد از جنگ دوم جهانی کشوری به چنین بدبختی دچار نشده است.

حزب بعث که رهبری دولت صدام حسین را به عهده داشت و با ناسیونالیزم عرب و اسلام متعصب سنی بر عراق  حکومت می راند  و به شدت استبداد روا می داشت، مردم آن کشور را  به شدت ناراضی کرده، خواهان سرنگونی صدام و دولت او بودند.  حمله صدام بر ایران و بعد اشغال کویت که با تسلیمی خفتبار ارتش عراق همراه بود، خلق عراق را زیر فشار های چند لایه ای قرار داد.

عراق که یکی از کشور های نفت خیز شرق میانه به حساب می آید و کرکوک هفتمین  ذخیره گاه نفت جهان است، اشتهای امریکایی ها را جهت تسلط بر آن  جلب کرد. شرارت پیشگی های صدام که جنگ ایران و خلیج را دامن زد، آن کشور را بیش از صد ملیارد دالر  قرضدار نمود، با آن همه مردم از زندگی مرفه  ای برخوردار بودند و پیش از جنگ  در آمد سرانه مردم عراق به 2500 دالر در سال می رسید. با اینکه صدام، شیعیان عراق را زیر فشار دایمی قرار می داد (در عراق 60 در صد شیعه، 35 در صد سنی و 5 در صد ادیان دیگر وجود دارند) اما نظم و حکومت داری در سرتاسر آن کشور حاکم بود، درگیری میان شیعه ها و سنی ها و جود نداشت و مردم به زندگی عادی خود ادامه می دادند. نارضایتی میان مردم عراق از دیکتاتوری حزب بعث و حکومت مطلقه‌ی صدام حسین و قیام های کرد های آن کشور به جایی نرسیده بود که به مهاجرت دست بزنند و در عراق حمام خون به راه بیافتد.

با اشغال عراق به وسیله‌ی امریکاییان،  نبض زندگی در آن کشور از  تپش افتاد. اکثر روشنفکران و نویسندگان و سیاستمداران  از آن کشور خارج شده، در غربت به سر می برند و بر اساس گزارش ده‌ها نفر آن به وسیله نیروهای امریکایی و یا تروریستان به قتل رسیده اند. نیروهای اشغالگر از 18 ولایت فقط بر سه ولایت عراق تسلط دارند انارشی، قتل و کشتار به امر عادی مبدل شده، دولت دست نشانده‌ی  نوری المالکی بر کوچه های اطراف قصرش  هم حاکمیت ندارد و زیر سایه نیرو های امریکایی به سر می برد.

مقاومت مردم عراق که شامل نیرو های حزب بعث، نیرو های مخالف شیعه و نیرو های القاعده میگردد، خواب از چشم امریکایی ها ربوده، با 160 هزار نیرو طی چهار سال گذشته توان تأمین امنیت بغداد را هم پیدا نکرده اند. نارضایتی از رفتن به  عراق میان ارتش امریکا بشدت اوج گرفته و مردم امریکا از وجود فرزندان شان در قتلگاه عراق سخت نگران اند. مردم امریکا فکر می کنند که در عراق، ویتنام دیگری به راه افتاده   و به این خاطر  موج نارضایتی هر روز میان ملت امریکا  بالا می رود.

امریکایی ها با برپا نمودن دادگاه فرمایشی، صدام و یاران او را به اعدام محکوم کرده، به پای چوبه دار بردند و به این ترتیب می خواستند تا درگیری در عراق را کاهش بدهند، ولی بعد از این اعدام، سنی های عراق دست به حملات بیشتری بر ضد شیعیان بر قدرت زدند. اما ارزیابی امروز مردم عراق غیر ازینکه رژیم صدام را بر شرایط  کنونی ترجیح دهند، چه قضاوتی برایشان باقی مانده است و مردم آن کشور با یک مقایسه بسیار عادی این را می سنجند که آیا در زمان  صدام حسین به پیمانه‌ی امروز مردم به قتل می رسیدند؟ در فقر و تنگدستی ایکه امروز دامنگیر شان است به سر می بردند؟ به این پیمانه مهاجر شده بودند؟ آینده برای شان  اینقدر خونین  و نا روشن بوده است؟ در گیری های قومی و مذهبی به این گستردگی وجود داشت؟ مردم زیر این قدر فشار روانی قرار داشتند وآیا با این همه بالاخره مردم عراق  به این نتیجه نرسیده اند که استعمار، جنایتبار تر از استبداد است؟

این مقایسه ها نزد هر فرد عراقی وجود دارد و این قضاوت تمام خلق های جهان را به این نتیجه می رساند، که برای آفریدن خوشبختی و آوردن صلح و صفا فقط خود مردم یک کشور باید تصمیم بگیرند. هر نیروی خارجی جز اندیشیدن به منافع خود و اشتهای چاپیدن منابع ملی کشور اشغال شده، نیت و تصمیمی نمی تواند داشته باشد، چون به راستی می گویند که «هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد».

اکنون برای مردم جهان کاملاً روشن شده است که ایالات متحده امریکا به عنوان یک کشور متجاوز و امپریالیستی به  شرم آور ترین وجهی عراق را  اشغال کرده، تا به منابع نفتی آن دست یابد. ادعاهای  دموکراسی، آزادی و عدالت نیروهای امریکایی جز خاک‌زدن به چشم مردم جهان چیز دیگری نیست و اکنون که امریکا زیر فشار اذهان جهانی و مقاومت مردم عراق مجبور به عقب نشینی از آن کشور شده است، می خواهد تا تضاد میان  سنی ها و شیعه ها را تشدید نماید  و حتی به شیوه ای ننگینی تبلیغاتی به راه  افتاده که  میان بخش شیعه و سنی های بغداد دیوار کشیده شود، که اگر  امریکا دست به چنین کاری بزند، ماهیت دموکراسی خواهی آن کشور عریان تر به نمایش گذارده خواهد شد.

دادگاه فرمایشی، صدام و یاران او را به اعدام محکوم کرده، به پای چوبه دار بردند و به این ترتیب می خواستند تا درگیری در عراق را کاهش بدهند، ولی بعد از این اعدام، سنی های عراق دست به حملات بیشتری بر ضد شیعیان بر قدرت زدند. اما ارزیابی امروز مردم عراق غیر ازینکه رژیم صدام را بر شرایط  کنونی ترجیح دهند، چه قضاوتی برایشان باقی مانده است و مردم آن کشور با یک مقایسه بسیار عادی این را می سنجند که آیا در زمان  صدام حسین به پیمانه‌ی امروز مردم به قتل می رسیدند؟ در فقر و تنگدستی ایکه امروز دامنگیر شان است به سر می بردند؟ به این پیمانه مهاجر شده بودند؟ آینده برای شان  اینقدر خونین  و نا روشن بوده است؟ در گیری های قومی و مذهبی به این گستردگی وجود داشت؟ مردم زیر این قدر فشار روانی قرار داشتند وآیا با این همه بالاخره مردم عراق  به این نتیجه نرسیده اند که استعمار، جنایتبار تر از استبداد است؟

این مقایسه ها نزد هر فرد عراقی وجود دارد و این قضاوت تمام خلق های جهان را به این نتیجه می رساند، که برای آفریدن خوشبختی و آوردن صلح و صفا فقط خود مردم یک کشور باید تصمیم بگیرند. هر نیروی خارجی جز اندیشیدن به منافع خود و اشتهای چاپیدن منابع ملی کشور اشغال شده، نیت و تصمیمی نمی تواند داشته باشد، چون به راستی می گویند که «هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد».

اکنون برای مردم جهان کاملاً روشن شده است که ایالات متحده امریکا به عنوان یک کشور متجاوز و امپریالیستی به  شرم آور ترین وجهی عراق را  اشغال کرده، تا به منابع نفتی آن دست یابد. ادعاهای  دموکراسی، آزادی و عدالت نیروهای امریکایی جز خاک‌زدن به چشم مردم جهان چیز دیگری نیست و اکنون که امریکا زیر فشار اذهان جهانی و مقاومت مردم عراق مجبور به عقب نشینی از آن کشور شده است، می خواهد تا تضاد میان  سنی ها و شیعه ها را تشدید نماید  و حتی به شیوه ای ننگینی تبلیغاتی به راه  افتاده که  میان بخش شیعه و سنی های بغداد دیوار کشیده شود، که اگر  امریکا دست به چنین کاری بزند، ماهیت دموکراسی خواهی آن کشور عریان تر به نمایش گذارده خواهد شد.

تابول ماتول!

 

 

د بن له کنفرانس او د نوی دولت له جوړیدو وروسته د لومړی ځل لپاره د «پیشرو» اوونیزې لخوا د ښځو نړیواله ورځ او تاریخ یې په حقیقی توګه لوستونکو ته وپیژندل شو. له دې وړاندې  رسم دا و، چې د دې لپاره چې ټول له کاروان څخه پاتې نشی، باید حق او ناحق د ښځو نړیواله ورځ ولمانځی، پرته له دې چې د هغې په حقیقی معنا پوه شی. له دې کبله کله چې "پیشرو" پر دې کار نیوکه ونیوله، دا کار د ټابو د ماتولو په توګه وګڼل شو او زیاتو دوستانو ته یې پوښتنې راپیدا کړې.

زموږ ځینو دوستانو پوښتلی، چې تاسې ولې د ښځو نړیوالې ورځې ته په دې سترګه ګورئ او ولې هغه کسان د نیوکو لاندې نیسئ، چې په هوټلونو کې له دې ورځې څخه لمانځنه کوی؟ ځینو دوستانو ته ان دا پوښتنه هم پیدا شوې وه، چې ایا ستاسې نیوکه  خو پر ځانګړو کړیو او یا ډلو نه ده؟

لکه څرنګه چې د "پیشرو" په تیرو ګڼو کې راغلی دی، لازم نه ګڼل کیږی، چې یو وار بیا د ښځو د نړیوالې ورځې د اهمیت په هکله خبرې وکړو، خو هغو دوستانو ته چې د ښځو د نړیوالې ورځې په هکله یې زموږ پر لیکنو نیوکې نیولی دی، باید ووایو، ټول هغه کسان چې د ښځو د ازادۍ او د هغوی د نړیوالې ورځې تر نامه لاندې "بیزنس" او یا ورسره "پروژه یی" چلند کوی، زموږ له نظره محکوم دی او موږ دا د ښځو نړیوالې ورځې ته سپکاوی بولو. ټولو هغو کسانو چې یوازې د پیسو پیدا کولو او د بهرنیانو د پام راګرځولو لپاره په لوکسو هوټلونو او نورو ځایونو کې د ښځو نړیواله ورځ ولمانځله، په خپل ذات کې یې دې ورځې ته په ټیټه سترګه کتلی دی. دا مهمه نه ده، چې دا کار د چا لخوا تر سره شوی دی. موږ په تیرو ګڼو کې هیچا ته ګوته نیولې نه ده، ټول هغه کسان مو محکوم کړی دی، چې غواړی د ښځو نړیواله ورځ له خپل اصلی ماهیت څخه لیرې کړی.

دا یوه څرګنده خبره ده، چې د طالبانو له پرځیدو وروسته د ښځو د خلاصون تر نامه لاندې ملیونونه ډالره ولګول شول، خو زموږ د هیواد ښځې لا تر اوسه په هماغه دوزخی حالت کې ژوند تیروی. دا ځکه، چې له بده مرغه هیچا د ښځو د رښتینې ازادۍ او خلاصون لپاره نه کار کړی دی او نه داسې اراده لری. له دې کبله هره هغه ډله او ټپله او یا کسان، چې د پروپوزلونو د پوره کولو لپاره د ښځو نړیواله ورځ لمانځی، وړاندې له هر څه ښځو او بیا دې ورځې ته سپکاوی کوی، که نه نو، ولې دا کسان د کارګرانو نړیواله ورځ نه لمانځی او له هغې څخه درناوی نه کوی؟ ځکه، د کارګرانو ورځ نه یوازې دا چې له ځانه سره پیسې نه لری، بلکې ښایی دا کار پر هغوی د پیسو لاره هم بنده کړی. 

په هماغه دوزخی حالت کې ژوند تیروی. دا ځکه، چې له بده مرغه هیچا د ښځو د رښتینې ازادۍ او خلاصون لپاره نه کار کړی دی او نه داسې اراده لری. له دې کبله هره هغه ډله او  ټپله او یا کسان، چې د پروپوزلونو د پوره کولو لپاره د ښځو نړیواله ورځ لمانځی، وړاندې له هر څه ښځو او بیا دې ورځې ته سپکاوی کوی، که نه نو، ولې دا کسان د کارګرانو نړیواله ورځ نه لمانځی او له هغې څخه درناوی نه کوی؟ ځکه، د کارګرانو ورځ نه یوازې دا چې له ځانه سره پیسې نه لری، بلکې ښایی دا کار پر هغوی د پیسو لاره هم بنده کړی.             

کارګران در دوزخ سرمایه جان می کنند

 

اول می بر کارګران جهان ګرامی باد!

 

تجلیل از روزکارگر، ارج گذاری سمبولیک به طبقه ای نیست که گمان شود همانند سایر طبقات در اجتماع نقش دارند و آنرا با یک مبارکباد و زنده باد به پایان  رساند، زیرا طبقه کارگر یگانه طبقه ای است که چرخ زندگی بشریت را با سر انگشتان خود به حرکت در می آورد.  اگر این طبقه روزی این چرخ را از حرکت باز دارد، تولید، تجارت، سود و سرمایه هم راکد می‌مانند، سرمایه داران بهره کشی و انباشت سرمایه را از دست می دهند و نظام سرمایه داری فرو می ریزد.

طبقه کارگر یگانه طبقه ای است که به نا انسانی ترین شکلی استثمار می گردد. در حالیکه تمام نعمات مادی را تولید می نماید، خود  بهره  اندکی از  آن می برد. بهره کشی از کارگران در کشور های سرمایه داری به شکل  ارزش اضافی و ریخته شدن  این ارزش به پای سرمایه داران صورت می گیرد. چون سرمایه داران غیر افزایش هر چه بیشتر این ارزش و بلند بردن مقدار سرمایه  به چیز دیگری نمی اندیشند، لذا تلاش دارند تا هر چه بیشتر طبقات غیر کارگری را به صف این طبقه برانند و از آن ها سود بکشند. در کشور های بزرگ سرمایه داری که استثمار زنان، کودکان و حتی سالمندان به وحشیانه ترین شکل وجود دارد، به طرق مختلف و مخصوصاً از طریق کار های بالمقطع محصلان، متعلمان، ماموران  ادارات دولتی و زنان خانه دار را به کارگمارده، بهره کشی می‌کنند.

سرمایه داران از طریق دلالان سرمایه در کشور های نیمه سرمایه داری نیز به خشن ترین نوع استثمار دست می زنند و شیرة جان زحمتکشان این کشور ها را به بانکهای شان انتقال می‌دهند. نتیجه این سرمایه گذاری ها در تمام کشورهایی که  با چنین استثماری رو به رو اند، جز فقر و تیره روزی چیز دیگری نبوده، سرمایه داران کشور های پیشرفته با این استثمار، زندگی های افسانوی برای شان می سازند.

با بیان این حقایق و اهمیت نقش طبقه کارگر در به حرکت انداختن زندگی بشریت است که می توان این روز  را به تجلیل گرفت، بهبود زندگی این طبقه دورانساز ممکن نیست، تا اینکه استثمار نابود نگردد و این نابودی میسر نیست، تا خود بپانخیزد و برابری و عدالت را بر قرار نسازد.

در کشور ما طبقه کارگر از زمان امیر شیر علی خان جوانه زد و در دوره های مختلف از لحاظ  کمیت و کمیفیت با فراز و نشیب هایی همراه بود. ما اکنون اقشار صنعتی  و کشاورزی این طبقه را داریم و مخصوصاً هزاران کارگر افغان به شکل کارگر ماهر و نیمه ماهر در کارخانه های تولیدی ایران و پاکستان به فروش نیروی کار شان به ارزان ترین قیمتی اشتغال دارند و به ناانسانی ترین  شکلی استثمار می گردند. حال که کمپنی های سرمایه داری تلاش دارند طبقه کمپرادور را در کشور ما از طریق حمایت های مالی و همچنان رشوه، اختلاس، کارهای  مافیایی، دزدی پول های کمکی، مواد مخدر و طرق دیگر احیا نمایند و در آینده سرمایه گذاری های این کمپنی ها را به دوران بیاندازند، در آستانه وسعت یافتن این طبقه از طریق ورشکست شدن دهقانان در دهات و خرده مالکان شهری می باشیم، همین اکنون بیش از 4 ملیون نفر در کشور ما بیکار اند و عودت کارگران از ایران و پاکستان این گراف  را به  شدت افزایش خواهد داد و مزد کارگران بیش از امروز سقوط خواهد کرد.

افغانستان که کشوریست در چار راه آسیا، با مواد  خام فراوان و نیروی کار به شدت ارزان، به زودی کمپنی های غربی را به سوی خود جلب خواهد کرد و طبقه کارگر از وسعت فوق العاده ای برخوردار خواهد شد.  هرچه طبقه کارگر از کمیت و کیفیت بیشتر برخوردار گردد، آگاهی بیشتر از موقعیت استثمار شده ای شان بدست خواهند آورد و در مقابله با آن برخواهند خاست، این تجربه در تمام جهان به وقوع پیوسته و افغانستان نمی تواند از آن مستثنا گردد.

روز اول می  را با بیان  موقعیت و حقایقی در مورد طبقه کارگر می توان گرامی داشت و این گرامی داشت و تجلیل را آنانی بسر رسانده می توانند که موقعیت و نقش این طبقه را در سازندگی جهان و زندگی بشریت به خوبی درک نمایند، تجلیل های سمبولیک وارج گذاری های جلف و بی روح از اول می، جز مسخره کردن طبقه کارگر، خود و دیگر زحمتکشان افغانستان، چیز دیگری نمی باشد.

محصلان، متعلمان، ماموران  ادارات دولتی و زنان خانه دار را به کارگمارده، بهره کشی می‌کنند.

سرمایه داران از طریق دلالان سرمایه در کشور های نیمه سرمایه داری نیز به خشن ترین نوع استثمار دست می زنند و شیرة جان زحمتکشان این کشور ها را به بانکهای شان انتقال می‌دهند. نتیجه این سرمایه گذاری ها در تمام کشورهایی که  با چنین استثماری رو به رو اند، جز فقر و تیره روزی چیز دیگری نبوده، سرمایه داران کشور های پیشرفته با این استثمار، زندگی های افسانوی برای شان می سازند.

با بیان این حقایق و اهمیت نقش طبقه کارگر در به حرکت انداختن زندگی بشریت است که می توان این روز  را به تجلیل گرفت، بهبود زندگی این طبقه دورانساز ممکن نیست، تا اینکه استثمار نابود نگردد و این نابودی میسر نیست، تا خود بپانخیزد و برابری و عدالت را بر قرار نسازد.

در کشور ما طبقه کارگر از زمان امیر شیر علی خان جوانه زد و در دوره های مختلف از لحاظ  کمیت و کمیفیت با فراز و نشیب هایی همراه بود. ما اکنون اقشار صنعتی  و کشاورزی این طبقه را داریم و مخصوصاً هزاران کارگر افغان به شکل کارگر ماهر و نیمه ماهر در کارخانه های تولیدی ایران و پاکستان به فروش نیروی کار شان به ارزان ترین قیمتی اشتغال دارند و به ناانسانی ترین  شکلی استثمار می گردند. حال که کمپنی های سرمایه داری تلاش دارند طبقه کمپرادور را در کشور ما از طریق حمایت های مالی و همچنان رشوه، اختلاس، کارهای  مافیایی، دزدی پول های کمکی، مواد مخدر و طرق دیگر احیا نمایند و در آینده سرمایه گذاری های این کمپنی ها را به دوران بیاندازند، در آستانه وسعت یافتن این طبقه از طریق ورشکست شدن دهقانان در دهات و خرده مالکان شهری می باشیم، همین اکنون بیش از 4 ملیون نفر در کشور ما بیکار اند و عودت کارگران از ایران و پاکستان این گراف  را به  شدت افزایش خواهد داد و مزد کارگران بیش از امروز سقوط خواهد کرد.

افغانستان که کشوریست در چار راه آسیا، با مواد  خام فراوان و نیروی کار به شدت ارزان، به زودی کمپنی های غربی را به سوی خود جلب خواهد کرد و طبقه کارگر از وسعت فوق العاده ای برخوردار خواهد شد.  هرچه طبقه کارگر از کمیت و کیفیت بیشتر برخوردار گردد، آگاهی بیشتر از موقعیت استثمار شده ای شان بدست خواهند آورد و در مقابله با آن برخواهند خاست، این تجربه در تمام جهان به وقوع پیوسته و افغانستان نمی تواند از آن مستثنا گردد.

روز اول می  را با بیان  موقعیت و حقایقی در مورد طبقه کارگر می توان گرامی داشت و این گرامی داشت و تجلیل را آنانی بسر رسانده می توانند که موقعیت و نقش این طبقه را در سازندگی جهان و زندگی بشریت به خوبی درک نمایند، تجلیل های سمبولیک وارج گذاری های جلف و بی روح از اول می، جز مسخره کردن طبقه کارگر، خود و دیگر زحمتکشان افغانستان، چیز دیگری نمی باشد.            

نشریه پیشرو شماره پانزدهم و شانزدهم ۱۳۸۶

پیام مجاهد در قفسی محصور است

نوشته: داد نورانی

 

نقد و بررسی در کشور ما عموماً گل گفتن و گل شنیدن و چسبیدن به چند  واژه و دستور است. چیزی که نه فکر، نه ذکر، نه بیان و کلامم، اینگونه بوده و نمی تواند باشد. به این خاطر در نقد پیام مجاهد که آقای منصور مدیر مسوول هفته نامة پیام مجاهد آنرا از من خواسته، کمی به درون خواهم خزید و به ارزیابی چند مسئلة عام و خاص آن خواهم پرداخت. من به این نقد زمانی می پردازم که "تبسم را بر لب ها جراحی می کنند" و ازینجاست که میان گل گفتن و نقد کردن به نظر من دریای فاصله وجود دارد که باید آنرا شجاعانه پیمود.

گرچه کلکسیون های قطور چندساله ای پیام مجاهد را آقای منصور برایم فرستاده بود، اما نسبت گرفتاری های شغلی ام، فقط سال 1384 را ورق زدم که اگر این کلکسیون ها برایم نمی رسید، هم چیزهایی جسته و گریخته ای از آن در ذهنم کاشته شده بود. ولی این اوراق مسوولیت این نقد را بیشتر پیش پایم سبز کردند.

پیام مجاهد از جایی، قلمی و تفکری می آید که نمی تواند یک نشریه خاص طبقاتی باشد (گرچه چیزی در دنیا غیر طبقاتی نیست) تا خوانندگان آنرا، طبقات و اقشار معینی بسازند (خواستگاه این نشریه میان افکار فیودالی و بورژوایی در نوسان است) ونه طوری فرا طبقاتیست که بتوان در آن گرایشات خاص هومانیستی و پوپولیستی را یافت، تا هرکس از هر موضع و هر خواست آنرا مطالعه نماید. لذا خوانندگان پیام مجاهد بیشتر افراد خاصی اند که از نظر تنظیمی و سمتی به این نشریه نگاه می کنند و یا مخالفانی که می بینند این نشریه در مورد آنان چه و چطور می نویسد.

پیام مجاهد در قفسی به نام تنظیم، قوم و سمت به شکلی محصور گردیده که گاه با هوس پرواز، بینی اش به ستون می خورد و تا ماه ها به علاج آن می پردازد. به این صورت به نفع تنظیم، قوم و سمت خاصی قلمزنی کرده، یکطرفه می تازد و بی لنگر در گرداب حوادث کژ و مژ شده و به اینخاطر با زایش لحظه های جدید و اکثر به رغم مراد آن، زاویه گراتر و منزوی تر شده، در لای لحاف قورمه ای این مریضی، عمیقتر فرو می رود.

بر فرق نشریه "ارگان نشراتی مجاهدین افغانستان" درج شده که با درونش کاملاً در تناقض قرار دارد. زیرا پیام مجاهد با نظر و حمایت تنظیم خاصی زاده شده، تنظیمی که بوی ویرانی، پوست اندازی پشاوری، مغازله حمید گلی و بی اختلاف با طالبان و به این صورت گذشته نابابی را در نهادش حمل می کند و اکثر مجاهدانی که در راه رهایی کشور از تجاوز سوسیال امپریالیزم شوروی شمشیر زدند، از آن بیزار اند. مجاهدان واقعی عموماً حساب خود را با تنظیم ها در پله های جداگانه ای تول و ترازو می کنند که این خود پارادوکسی را بر جبین پیام مجاهد حک کرده است. پیام مجاهد که تنظیمی است ولی چون تنظیم ها بر قلب های مردم خار کاشته اند، لذا خود را به چنان ارگانی (مجاهدین افغانستان) مسما می سازد. وقتی فکر می کند که با این جمله می تواند فقس محصوریتش را بشکند، سوال انگیزتر می گردد.

پیام مجاهد از دموکراسی موهومی دفاع می کند. با غرب ستیزی خاصی از دموکراسی لیبرال تنفر داشته، دموکراسی های توده ای و سوسیالیستی را قبول ندارد. لذا ملغمه ای نامعلومی از دین و دموکراسی ساخته، در میانه ای هر دو سرگردان می باشد. دموکراسی ای که نه در استبدادی ترین کشورهای اسلامی چون ایران و عربستان سعودی وجود دارد و نه در کشورهای اسلامی غرب گرایی چون پاکستان و الجزایر. دموکراسی پیام مجاهد بی چوکات، انارشی زده، هم آن و هم این را در خود گنجانده و بر نشیبی حرکت می کند که نه پایین پرت شده می تواند و نه توان خزیدن به بالا را دارد. دموکراسی غربی که برای کشور ما نیز در کنفرانس بن عرضه شد و در قانون اساسی جا گرفت، مبنای سکیولاریستی دارد که حقوق بشر و انتخاب هر دینی را اختیاری قرار می دهد و به این صورت ارتداد را نوعی استبداد و مغایر دموکراسی می پندارد. پیام مجاهد این تضاد را در دموکراسی خود نتوانسته حل کند. با اینکه ادعای بنیادگرایی دینی دارد، نمی فهمد که چگونه با بنیاد دموکراسی جورآمد نماید.

پیام مجاهد چنان به کرزی و غرب زده ها چسبیده که گویی غیر از این تکرار مکررات وردی ندارد و با چنان دل مشغولی هایی آگاهانه، جنگسالاران، آنانی که تیکه داران دین و قدرت اند و دیگران را به چارمیخ اتهام می بندند، از تیررس بدور نگه می دارد. از یکسو کمی خجالت می کشد تا آنانرا تمجید کند و از سوی دیگر از همگرایی با آنان دل برنمی دارد. چون در شرائینش تا هنوز چنان خونی جریان دارد. وقتی دولت را عنوان می کند با وجود ده ها لمیده ای دیگر بر قدرت، فقط کرزی را سیبل قرار می دهد که در آن به نوعی اختلافات قومی، سمتی و تنظیمی مضمر بوده "سوراخ دعا را گم نمی کند" از بدمستی والیان بر قدرت و قوماندانانی که بوی تنظیمی، مخصوصاً تنظیم خودی می دهند، به اشکال گوناگون طفره می رود و به اختلاس ها، قتل و غارت ها و هزاران خدعه و نیرنگ اینان یا اصلاً چیزی نمی گوید و یا چنان سرسری برخورد می کند که گویی آنجا ها گل کاشته شده و بهشت روی زمین سبز گشته است. با چنین تفکریست که تاریخ از 1992 تا 1996 اکثراً در صفحات پیام مجاهد غایب است و فقط از جنایات دموکراتیکی ها و طالبان شکوه و شکایت سر می دهد. چون بخشی ازین جنایات به جمعیت و شورای نظار می چسپند و بخاطری که خود را پنهان کرده باشد به دیگران هم لازم نمی بیند که بگوید درین سالها بالای چشم تا ابرو بوده!! با این تفکر، پیام مجاهد بیشتر رخ به جنوب و پشت به شمال دارد. استبدادی که از سوی تفنگسالاران در شمال به راه افتاده و می افتد را هیچ و یا کمتر بیان می دارد. تروریزم و مواد مخدر جنوب را بیشتر عمده ساخته و در پس و پشت این نگاه، استبدادگران شمال را استتار می نماید.

پیام مجاهد به احمدشاه مسعود برخورد دگماتیک، متحجرانه، غیر سیاسی ولی برخورد اخلاقی دارد. مسعود گرچه پاکستان نرفت اما جزئی از عملکردهای گذشته تنظیم های جهادی بوده است، چیزی که پیام مجاهد یا نمی تواند و یا نمی خواهد بی طرفانه با او برخورد کند. هرکسی حق دارد، هرکسی را قهرمان خود خطاب کند ولی خطاب "قهرمان ملی" از خود شرایط و وجایبی دارد که باید آنرا بجا کرد و حتی چنین القابی را نباید بدون رفراندوم در قانون اساسی جا داد. کاری که در مورد شاه بی کاره و خواب رفته ای چون ظاهر شاه کردند واو را از آن بالاها بابای ما ساختند. بابایی که فقط چند نشریه سرکاری آنرا قلقله می کنند.

اینرا هر فرد کابلی در ضمیر خود نوشته دارد که مسعود یکی از طرف های درگیر در دهه 90 بود که کابل ویران شد و در انحصار قدرت بی رقیب می تاخت و سر به رضای تقدیر جمعیت اسلامی سپرده بود و جنوب کابل کمتر از شمال آن ویران نشد. مسعود جواب بسیاری قضایا را از لوله تفنگ می دید، متحدان و اکثر پیروانش ناباب بودند. زیرا وقتی به قدرت رسیدند از هیچ کاری مضایقه نکردند و به دعوت حمیدگل جهت مشوره دادن در دولتمداری افغانستان هم به رهبر تنظیمش اعتراض نکرد. پیام مجاهد که این جمعبندی ها را دارد و برای هر یک عوض تحلیل و ارزیابی دقیق توجیهی می پالد، باز هم در ارزیابی به یکی از مسایل مهم، کمیتش لنگ

 می ماند و از بیان حقایق طفره می رود. درین رابطه نیز پیام مجاهد بر یک پا می ایستد و فقط به تمجید می پردازد و اگر انتقادی از زبان خود مسعود بر کارکردهایش به چاپ می رساند، بیشتر جهت آنست تا انتقادات بزرگتر پوشیده نگه داشته شود، ورنه قلمزنان این نشریه الفبای چنین نقد و انتقادی را خوب می فهمند.

پیام مجاهد هشت ثور را جشن و شادینه روز می نامد و به تجلیل می گیرد و چون باز هم بی تعادل می راند، نیم گپ را می گوید و نیم دیگر را عمداً فراموش می کند.

اینکه اکثریت قاطع ملت افغانستان به این باور بودند تا شوروی و دولت های دست نشانده اش از اشغال و قدرت به زیر کشانده شوند، برایم جای شکی نیست. ولی بحث مهم و اساسی آن سوی دیگر قضیه است و آن اینکه اینروز و این جشن چه پیامد هایی داشت. مردم عموماً تحولی را جشن می گیرند که چرخش اساسی در زندگی مادی و معنوی شان به وجود آورد و به این احساس برسند که بعد از این، کرامت های انسانی شان ارج گذاشته خواهد شد و از نعمات مادی بهتر و آسایش شکوهنده تر برخوردار خواهند گردید. در غیر آن مردم دست به تحول و انقلاب نمی زنند که آسایش و نعمات مادی به عده ای معدودی تکیه شوند و خودشان روزه فقر بگیرند و زندگی ملنگی را اختیار نمایند. هشت ثور کدام چرخش را ایجاد کرد؟ این درست است که عده ای به ثروت، قصر و نوکر و چوکر رسیدند ولی زندگی مردم چطور شد؟ مثلاً پیام مجاهد در مورد زنی که شوهرش کشته، دارایی اش چور و دخترش جهت حفظ عفتش خود را از چهارمنزله به زیر انداخت و توته توته شد، چطور گزارش می نویسد؟ و آیا می نویسد؟ و یا خانواده پسری که در قندهار قوماندانی با او عروسی کرد چه برخوردی می کند؟ و اگر من اینرا با واژه های سربین بنویسم آیا پیام مجاهد به این خاطر که چرا مجاهدین را تحقیر میکنی، مرا به چارمیخ ارتداد نمی کشد؟ و آیا مجاهدین واقعی بر این قوماندانان تف نمی ریزند؟ پیام مجاهد در برابر زنی که یکی از قوماندانان جمعیت در بدخشان با ده وحشی هم گروپش بر او تجاوز کرد و یا قوماندانی که با چند تن از هم کاسگی هایش بر رحیمه گک 16 ساله در قندوز تجاوز نمودند، چگونه عکس العمل نشان داد؟ طالبان لگدکوب همه شدند و در ارزیابی جنایات آنان هیچ رسانه ای هیچ مشکلی ندارد، آیا مهم نیست که پیام مجاهد این همه ناگفته ها را کتمان ننماید؟

پیامد های هشت ثور بود که طالبان را زایید و پاتکسالاری تنظیمی مردم را چنان به ستوه آورد که بر رژیم نجیب شکر می کشیدند. آیا بعد ازین جشن مردم یک روز هم روی شادی و آرامی را دیدند؟ آیا هر رهبر تنظیم در هر کوچه پادشاهی برپا نکرد؟ سکو نشینان هشت ثور از پشت دیوار های مسجد عیدگاه ویرانه های هشت ثوری را به آسانی می بینند و عده ای از خجالت سرخ و بعضی عرق می کنند. پیام مجاهد با حلوا گفتن دهنش را شیرین می سازد و از بیان این نیم دردناک واقعیت قلمش را در غلاف می سازد.

پیام مجاهد با دیده بان و کمیسیون های حقوق بشر، تأمین عدالت و بازپرس از جنایتکاران و ناقضان حقوق بشر، عموماً دوپهلو برخورد می کند و برای اینکه این افراد را به شکلی از چنگ محکمه و عدالت رهانده باشد، با انتقاد از شیوه کار این کمیسیونها و سیاسی بودن آنها، اصل مسئله را می پوشاند.این درست است که باید این کمیسیون ها و دیده بانها جنایات هرچهار دوره (حاکمیت حزب دموکراتیک، حاکمیت تنظیم ها، حاکمیت طالبان و حاکمیت بعد از یازده سپتامبر) را ارزیابی کرده، متجاوزان بر حقوق بشر را معرفی نمایند، زیرا در هرچهار دوره مردم افغانستان شاهد ظلم ها و تعدی هایی بودند که فقط هلاکو و هیتلر قادر به انجام چنان اعمالی می شدند، پس باید کسانی باشند که جواب دو ملیون کشته، دعوت به تجاوز ارتشهای بیگانه، قتل عامها، پنج ملیون مهاجر، 130 ملیارد دالر ویرانی زیربناهای کشور، قتل 65 هزار کابلی و ویرانی پایتخت را بدهند؟ و عوض اینکه پیام مجاهد این واقعیات و یا گوشه ای از آنان را از قلم بیاندازد (از 92 تا 96) برای آنانی که در تیررس چنین اتهاماتی قرار دارند، توصیه کنند که بار گناهانشانرا در دادگاهی بر زمین بگذارند و در صورتیکه جنایتی نکرده باشند، سرخروی و سرافراز درمیان ملت شان زنده گی کنند و اگر چنین سرخرویی نصیب شان نمی شود و اینطور خود را با امضا نمودن "منشور" های کذایی و تهدید دیگران که "کسی حق ندارد از گذشته یاد کند" می خواهند، برائت بدهند، تا زنده  اند در اضطراب بسر برده و هر لحظه خود را حلق آویز احساس خواهند کرد. لذا اگر پیام مجاهد، دعای سرِ ناقضان حقوق بشر را ورد نمی کند، چرا مخالف چنین محاکمه و باز پرسی است و جویده جویده مسئله را ساجقک کرده از شقی ترین آنان دفاع می کند؟

باز هم یکی از خوبی های دموکراسی اینست که همه در برابر قانون حقوق یکسان دارند و این مهم نیست که فلانی رهبر کدام حزب و تنظیم است و یا چند لقب در پس و پیش نام شان یدک می کشند. در صورتی که ادعای حقوقی بر آنان وجود داشته باشد، فروتنانه باید به محاکمه حاضر شده و به این اصطلاح عامیانه که دزد نباش از پاچا نترس، حساب و کتاب شان را پاک می سازند. پیام مجاهد چرا ازین حساب و کتابها می هراسد و از پا گذاردن بر حقوق مردم به بهانه های مختلف دفاع می کند؟ برای اینکه مثلاً چرا گلابزوی محاکمه نمی شود باید اگر ادعای بر ربانی وجود داشته باشد باید از آن چشم پوشید؟ و یا طرفدار اعاده حقوق مردم از هردو شد؟

پیام مجاهد در برخورد با همسایگان باز هم یکجانبه می راند. فقط پاکستان را شلاق زده، از ایران اسمی بر زبان نمی آورد. در حالیکه ایران هم در جنگهای داخلی ما هیزم بیار معرکه بود و برخورد های تحقیر آمیزی که نسبت به آوارگان انجام می داد، نمونه نداشت. شاید آوازه هایی از استبدادگری های ایرانیان در تل سیاه و سنگ سفید به گوش پیام مجاهد رسیده باشد، چیزیکه هیچ افغان از آنها بی خبر نیست. همین اکنون ایرانی ها از طریق بنجل هایی تجارتی شان، کالا های را به خورد ما می دهند که حتی وزیر خارجه شان هم نمی تواند آنرا کتمان کند و از بی کیفیتی آنها چیزی نگوید، رفت و آمد آوارگان در مرز ها، مخصوصاً اردوگاه تایباد چنان با شقاوت همراه است که تمام افغان ها فغان شان ازین بابت به آسمان رسیده است و دهها مورد دیگر که از حوصله این نوشته زایداند. پیام مجاهد با این قضیه از دید تنظیمی برخورد می کند و چون ایران همیشه برای جمعیت اسلامی تسلیحات و پول می رساند لذا دستش از سوی پیام مجاهد در افغانستان آزاد گذاشته شده، باز هم یکجانبه عمل می کند.

پیام مجاهد تا زمانیکه این چارچوب ها را نشکند و با شفافیت به قضایا برخورد نکند، روز تا روز منزوی تر خواهد شد و قادر نخواهد شد در روان اجتماع به عنوان یک نشریه راستگو و رک گو شناور گردد. چون بسیاری واقعیات گذشته آنقدر به حال و اکنون نزدیک اند که هر توجیهی در تشریح آنان، قضاوت های سختگیرانه ای مردم را در قبال خواهد داشت و این زمانی برای پیام مجاهد میسر خواهد بو که ستون های انحصار را طور واقعی بشکناند و بر سکوی موضعگیری ها و ارزیابی های ریالستیک بایستد تا در گرداب حوادث غرق نشود. تا زمانی که قفس نشکند، پرواز ممکن نیست و تا زمانی که پرواز ناممکن باشد، قفس لازمی است. بگذار اگر پیام مجاهد خوبی هایی داشت، دیگران بنویسند.   

مشت نمونه ی خروار

به «شر» دوست:

آقای بشردوست که یکی از وکلای رک و راستگوی ولسی جرگه است و در میان مردم از محبوبیت خاصی بر خوردار میباشد، روزیکه منشور خود بخشی جنگسالاران بعد از توشیح دوباره به ولسی جرگه برگشت، آقای بشردوست آنرا سخت محکوم کرد و غیر قانونی دانست و به رسم اعتراض تالار را ترک کرد. درین وقت سیاف یکی دیگر از وکلای ولسی جرگه که سخت عصبانی شده بود، به رسم زور مدارانه فریاد کشید که این بشردوست نیست به «شر» دوست است نه به خیر دوست، این بی منطق را ببینید که کاغذ های خود را زیر بغل گرفته از تالار بیرون میشود، کی او را نمی شناسد و کی نمی فهمد که او از کجا این حرف ها را دستور میگیرد. آقای سیاف این طور کف بر دهان خواست تا بشردوست را تحقیر کند زیرا آقای بشردوست مخالف بخشیدن او و دیگران در این منشور خود بخشی شده بود و سیاف نگفت که بشردوست از کجا دستور میگیرد!!

رئیس شورای کابل بدمعاشی کرد:

مولوی حبیب الله رئیس شورای کابل که عازم فلیپین بود، با موتر اش از سمت مخالف به سوی میدان روان بود که چند ترافیک موتر او را توقف داده، بر حرکت غیر قانونی او اعتراض کردند. در این حال او بادیگارد های خود را دستور میدهد که ترافیک های بیچاره که از بام تا شام در میان این همه گرد و خاک خدمت میکنند را فراشی کنند و با چوب و مشت و لگد ترافیک ها را چنان میزنند که دست دو نفر آنان میشکند. وزارت داخله اصلاً به این مسئله توجه نکرده، اما لوی څارنوال این بادیگارد ها را دستگیر کرده و ضمن اینکه کار مولوی حبیب الله را بدمعاشی خواند، امر دستگیری او  را صادر نمود و به مجردی که مولوی از سفر برگشت، نیروهای پولیس در میدان هوایی کابل او را دستگیر نمودند. بعد اعتراض های بسیاری از سوی همکیشان مولوی در ولسی جرگه و شورای کابل بلند شد، اینکه چه جزای برای این زورگو داده میشود، مردم جداً انتظار دارند.

خانه سیاف تلاشی شد:

 نیروهای امریکایی با نیروهای پولیس به خانه سیاف در پغمان رفته بعد از آنکه شانه های یکی از بادیگارد های او را بستند، به تلاشی محوطه خانه ای او پرداختند. اینکه این تلاشی  به چه منظوری صورت گرفت، ظاهراً گفته شد که امریکایی ها به دنبال ذخیره سلاح و مهمات به خانه او رفته بودند، ولی در اصل خواستند بشکلی با این تلاشی به تمام آنانیکه زور مدار اند بفهمانند که شما در برابر قدرت ما هیچ هستید، آرام و سر به زیر باشید. در این رابطه اعتراض های بسیار از سوی دوستان آقای سیاف صورت گرفت. ولی مردم میان خود بحث میکردند که چرا در برابر این همه کشتار و بدبختی اعتراضی صورت نمیگیرد که از تلاشی خانه یک فرد این همه فغان بالا میشود. چند روز قبل امریکایی ها خانه افضل احمدزی عضو مشرانو جرگه و خواهر زاده احمد شاه احمدزی را نیز تلاشی کردند. احمد شاه احمدزی زمانی معاون سیاف در تنظیم اتحاد بود. اما خود آقای سیاف و انجنیر افضل خود را خاموش گرفتند.

لوی څارنوال دیوانه است:

 در برخورد لفظی که میان حاجی فرید وکیل کاپیسا و عبدالجبار ثابت به میان آمد، حاجی فرید از سوی لوی خگارنوال متهم گردید که خواهان رهایی شش تن از مجرمین بصورت غیرقانونی  از او شده و چون او این افراد را رها نکرده، لذا حاجی فرید در مخالفت با او قرار گرفته و خواهان استیضاح او شده است. اما در مقابل حاجی فرید لوی څارنوال را دیوانه خواند.

 

مزرع سرخ

 

و من به کنج شفق

مزرع سرخ شقایق زده ام

آب، از چشمه ی خورشید بران میرانم

خاک، از تل دلم گرد رخش افشانم

با بیل حیات

در دل این همه آه

یک دهن زمزمه ی از سرخ پری میخوانم

میشکنم

با پنجه پولاد زمان را پیهم

بر تنم

 بر روحم

تخم میثاق شود سبز

اوج شکوه

فریادی

تا که بر خاک تنم لاله  سرخینه دمد

تا که به عرش کلامم رود

آهنگ سکوت

در ضربان دل من، سیلانی سرخ

خون من سرخ

 

بر رمقم، بر شفقم

                   رود روان