نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

نشریه پیشرو

سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی مدیر مسوول نورانی

جهانی شدن رفاه یا فقر؟

جهانی شدن مقوله ای است که سرمایه داران با آغاز استقرار نظام های سرمایه داری به عنوان طبقه ای به هم پیوست و با منافع مشترک تعریف می کردند.  این هماهنگی گرچه با رقابت، تضاد و دریدن گلوی  سرمایه داران به وسیله یکدیگر در جنگ عمومی اول شدیداً ضربه خورد، اما با پیروزی انقلاب اکتبر  بار دیگر این به هم پیوستگی فشرده تر گردید و بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و کشور های اقمار او  و با اعلام  نظم نوین جهانی و گلوبالیزاسیون از سوی امریکا، آهنگ سریعتری یافت که مضمونش چیزی جز تسلط کامل امریکا و هم پیمانان امپریالیستی او بر جهان و زانو زدن تمامی خلق های دنیا در برابر آقایی او چیز دیگری نبود. این مقوله با دکترین چینی- پاول مبنی  بر «مهار پنج اژدهای کوچک» و «سناریوی تروریزم بین المللی» با حاکمیت ده ساله ی «بوش پسر» از نظر سیاسی و جابجایی نیرو های نظامی امریکا در سرتاسر جهان، خود را تکمیل کرد.

در حالیکه جهانی شدن غیر از گسترش انحصار و کنترول سرمایه داری جهانی بر زندگی خلقهای جهان، چیز دیگری نیست، تیوریسن های بورژوازی و گردانندگان بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت  جهانی که به عنوان بزرگترین  الیگارشی های مالی امپریالیستی راه چنین انحصار و کنترولی را بر مردم دنیا هموار می سازند، تلاش می نمایند تا جهانی شدن را در «پر شدن شگاف میان کشورهای پیشرفته و عقب مانده» ، «یکسان کردن مناسبات تولیدی و اجتماعی بر همه کشور هایجهان»  ،  «مدرنیزه شدن ابعاد زندگی اجتماعی در کشور های تحت سلطه» ، «ایجاد شغل و تقویت صنعت در کشور های عقب مانده» ، «هیچکاره شدن دولت ها» ،  «از میان رفتن تضاد میان دول ستمگر و ستمکش» ، «ازمیان رفتن طبقه کارگر در اثر کمپیوتری شدن تولید» ،  «مهار انارشی اقتصادی»  بنمایانند و به این صورت چهره کاملاً  انسانی به این مقوله بدهند. ایالات متحدة امریکا در 40 سال بعد از جنگ دوم جهانی ده هزار ملیارد دالر را صرف تولید تسلیحاتش کرده و حال با  11هزار ملیارد دالر تولید نا خالص ملی در سال، به چیزی جز آقایی بر جهان نمی اندیشد. با اینکه انگلیس، فرانسه، آلمان و جاپان در حوزه های معینی این آقایی را بدست آورده و هر یک به فراخور قدرت اقتصادی و نظامی اش با امریکا در رقابت و تضاد قرار دارند. اما تمام آنها در جهانی  شدن انحصارات امپریالیستی، چپاول خلقها و سرکوب جنبش های آزادیبخش کاملاً متحد بوده و باداری امریکا را در دایره ی مختلفی می پذیرند. با اینکه تجارب دو جنگ جهانی نشان داد که وحدت امپریالیست ها در اثر رشد ناموزون سرمایه بصورت قانون همیشگی آنها را در برابر یکدیگر قرار داده، جهان را با آتش میکشند.

ایالات متحده امروز در 130  کشور جهان 700 پایگاه نظامی دارد و بعد از 2001  مجموع نیروهای نظامی اش در خارج از ایالات متحده به بیش از نیم ملیون نفر رسید، نیروهای دریایی اش که در خارج حدود 34 هزار نفر می باشد، در 295 کشتی و زیر دریایی در تمام دریاها به گشت زنی اشتغال دارند و نیروهای زمینی اش را  تقویت می کنند. ایالات متحده با این همه نیرو  به کنترول بر 5 قاره  جهان دست زده هر کشوری را به آسانی تهدید کرده می تواند. چنین گستردگی نیرو  در زمین، دریا و هوا در تاریخ بشر بی سابقه بوده و از روی آن می توان به سادگی معنی انسانی و غیر انسانی جهانی شدن را دریافت. با چنین وضعیتی است که امروز بسیاری از خلق ها و کشورهای جهان می دانند که در چه شرایطی قرار دارند و این شرایط هر گز بهتر از زمانیکه انقلاب اکتوبر شکل گرفت، نبوده و تشابه بسیاری به سالهای 1920 و 1930 دارد، با سرمایه های بیشر، رقابت گسترده تر و زراد خانه های فوق العاده اضافه تر اتومی و غیر اتومی که دیدیم جنگ جهانی دوم و به تعقیب آن انقلابات بسیاری را پیریزی کرد.

5 کشور حق وتو دارند، کشور های گروپ جی-8  هشتاد در صد تکنولوژی جهان را در کنترول دارند، 8 کشور به زبان سلاح اتومی صحبت می کنند و به این خاطر جدل ها و رقابت ها روز تا روز  در میان کشور های پیشرفته و قدرتمند اوج می گیرد. شانگهای شش از ترکیب چین و روسیه به میان می آید، جاپان با چین و روسیه رو در رو شده و حمایت بیشتر ایالات متحده را با دفاع پتریودتی می خواهد، گروپ کشور های غیر متعهدها دوباره قصد احیا را دارند. کشورهای حاشیه خلیج، فرمایش 70 ملیارد دالر  سلاح پیشرفته را برای کمپنی های امریکایی می دهند، هندوستان فرمایش میگ 31 را به روسیه میدهد و ایندونیزیا یک ملیارد دالر سلاح از روسیه میخرد. رقابت بر سر لوله های نفت ترکمنستان و قرغیزستان میان کمپنی های نفتی، امریکا، روسیه، چین و عربستان سعودی اوج می گیرد، سه غول الیگارشی مالی (بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی) در جهت ورشکستگی اقتصاد کشورها بیدریغ می تازند. اتحاد شوروی با نسخه صندوق بین المللی پول چنان به مریضی مزمن اقتصادی مواجه گردید که گذار از اقتصاد بروکراتیک به اقتصاد بازار، 10 برابر خسارات جنگ دوم جهانی برایش خساره داشت، 22 ملیارد دالر  را جهت سرپا نگهداشتن ربل به مصرف رساند و حال که پنجه های خونین کمپنی های امریکایی تا جگر گاه اقتصاد روسیه گور شده، صندوق بین المللی پول برایش می گوید که دردت را بکش!!

به این صورت ادعای جهانی شدن، برابر زیستن، صنعتی شدن، حقوق مساوی میان کشورها وغیره، جز تف سر بالایی که بر پیشانی تیوریسن های این مقوله جا گیرد، چیز دیگری نیست و در عمل امروز سرمایه، تضاد و رقابت، استثمار و بهره کشی، تفاوت طبقاتی، جاسوسی، فحشا، مواد مخدر، فقر، سوخت اتومی، گاز های گلخانه ای، درد و مرض، مافیا، نفت، زور و خشونت، تحکم پذیری و تسلیم طلبی جهانی، سلاح و نیرو، جهانی شده اند.  امریکا و متحدانش می خواهند فقط این موارد را هر چه بیشر و گسترده تر جهانی بسازند. بخاطر حضور امریکا در عراق در هر ساعت 4 نفر به قتل می رسند، در افغانستان هر دو نیم ساعت انسانی قربانی می گردد. بمباران های اسراییل بر فلسطین  و لبنان به طور پیگیر ادامه دارد، برای سرنگونی دولت منتخب چاویز که دوبار مردم با صندوق های رأی او را انتخاب کردند، ملیون ها دالر از سوی سی آی ای به مصرف می رسد و می خواهد کاریکه 33 سال قبل در مقابل دولت منتخب الفرد آلنده کرد، در مورد چاویز تکرار کند. امریکایی ها حتی حاضر نیستند برای ادامه نسل درد ولادت را بکشند. آنان صد ها طفل را در بدل پول ناچیز از آسیا خریده، به کشور خود می برند. در شش ماه امسال 416 طفل تنها از ویتنام توسط خانواده های امریکایی خریداری شده که اگر دیروز شیره جان ویتنامی ها را می بردند، امروز دلبندان شانرا می خرند، کار یکه در چین و کوریای جنوبی هم انجام میدهند. آیا با این برتری اشکار نژادی میتوان از همپیوستگی و جهانی شدن با چنان شعار های کذایی دل خوش کرد؟

تیوریسن های بورژوازی جهت تثبیت این جهانی شدن و این «آقایی شرافتمندانه  امپریالیستی» با مقولاتی چون جامعه مدنی، مدرنیته، بازار آزاد، حقوق بشر، دموکراسی، رأی و انتخاب می خواهند حدود سرمایه، بهره کشی و تجاوز انحصارات غیر انسانی سرمایه داری را تطهیر کنند. آنها دموکراسی امریکا را به جهانیان الگو می کنند، امریکایی که یک ملیون سیاه پوست  را در زندان هایش نگهمیدارد و در آن در هر دو دقیقه بر زنی تجاوز صورت می گیرد و در بیرون به کشتار خلقهای جهان مصروف است. در افغانستان سیاست کامل برتری نژادی را پیاده کرده، در بدل رهایی هر اروپایی و یا امریکایی دو ملیون دالر می پردازد، ولی قتل هر افغان فقط با دو هزار دالر معامله می گردد و عده ای این را « فرصت طلایی»  برای افغان ها جار زده، اشغال عراق را « اشتباهی» از سوی« دوست بزرگ شان» می نامند. در حالیکه همه می دانند که سیاست ایالات متحده از زمانیکه پا به دوران امپریالیستی گذاشته، غیر ازین نبوده و دولتمداران هر دو حزبش بر فاشیست ترین چهره های تاریخ چون شارون، اولمرت، پینوشه، مارکوس، ضیاالحق، ملا عمر، مشرف،  رضا شاه، نوریگا، سادات، ملک فهد، ملک عبداله، کنعان اورن، سوکارنو و دهها قصاب دیگر سرمایه گذاری کرده، در کشورما جنایتکار ترین افراد گذشته را به قدرت رسانده و از بنیاد گرایی مذهبی شدیداً حمایت کرده است.

جهانی شدن و برابری کشور ها و ملت ها که دلالان سرمایه داری آنرا تبلیغ می کنند، زمینه چاپیدن بازار ها، مواد خام  و نیروی کار ارزان را برای انحصارات سرمایه داری مهیا می سازد و دست سرمایه داران را درین غارت ها هرچه بیشتر باز کرده، با ازدیاد تفاوت طبقاتی، فقر عمومی، گسترش اعتیاد، بیکاری عمومی، بهره کشی از زنان و کودکان خود را می نمایاند. به این صورت جهانی شدن توسعه موزون جهانی را نه تنها به میان نمی آورد که توسعه ناموزون  اساس آنرا تشکیل داده، شرکت های چند ملیتی، برای استثمار کارگران با پول ارزانتر بخشهایی از صنایع تولیدی خود را به کشورهای جهان سوم انتقال می دهند، در حالیکه مزد یک کارگر کارخانه بوت های ورزشی در چین روزانه یک دالر است، دستمزد همین شغل در جاپان ساعت 30 دالر می باشد و توپ های فتبالی که توسط کمپنی های ورزشی چند ملیتی ساخته می شوند، به وسیله کودکانی دوخت می گردند که صاحبان این کارخانه ها پا های این کودکان را به زنجیر بسته می کنند تا از جای شان حرکت نکنند.

 در کشور ما 30 هزار نیروی امریکایی حضور دارند و به قول نویسندة کتاب جنگ و جهانی شدن، سالانه صد ها ملیارد  دالر از درک مواد مخدر سود می برند، عده ای که ازین حضور، پول های کلانی به جیب می زنند، آنرا  فرصت طلایی و حضوری برای جهانی شدن کشور ما ارج می گذارند. این در حالیکه امریکا و یاران او در ناتو، به فکر ایجاد پایگاه های بلند مدت در خاک ما می باشند و تصمیم دارند،  پیشرفته ترین طیارات و بم های شان را در افغانستان آزمایش کنند که بم های به شدت کشنده ترمابریک، هیلیکوپتر های چینوک، جت های های میراژ، فانتوم و بی 52 نمونه های آشکار آنها می باشند. تسلیحاتی که جز آزمایش نمودن به درد مبارزه با جنگ های گوریلایی القاعده نمیخورند و جهت انتقال سلاح های ثقیل زمینی بین افغانستان  و تاجکستان در بدل 36 ملیون دالر پول میزند؟

   جنگسالاران که ملیون ها خون مردم را بگردن دارند ازین حضور فواید بسیاری کمایی کرده، از انتقام خشم مردم در امان نگهداشته می شوند و با کف و کالر جدید خود را مدافعان برابری زن، جامعه  مدنی، دموکراسی، کثرت گرایی و افکار انترنشنلی قلمداد می نمایند، عده ای از دموکراتیکی هایی که بر ایدیولوژی گذشته شان چتلی می ریزند، از دست بالا کردن در وحدت  با رهبران جهادی و اینکه مسعود با یکی از آنها صحبت تلفونی داشته، آب دهان می ریزانند و حاضرند در برابر جنرال بی ستاره غربی زانو بزنند، تا برایشان کاری دست و پا شود و از گردونه قدرت با هر خفتی پس نمانند و آنانیکه از غرب تشریف آورده، چنان در عشق اروپا  و امریکا  کور اند که با استدلال تمام «استقلال»  را واژه ای کلاسیک دانسته، حاضر اند کف چکمه های خارجی ها را بلیسند و نام آنرا دموکراسی و جهانی شدن می گذارند.

جهانی شدن در کشور ما مفهوم واقعی خود را پیدا کرده است که با مشخصات بیکاری، فقر، مرگ و مرض، زندگی و اعتیاد، تولید و قاچاق مواد مخدر، تن فروشی و فحشا، جرم و جنایت، تفاوت طبقاتی، گروپ کوچک ثروتمندان و دلالان، راپور دهی و اطلاعاتی، تراکم های تجارتی، شکست تولید خودی، ورشکستگی دهات و هجوم به شهرها، فرار نیروی کار به کشورهای همسایه، ملوک الطوایف و حاکمیت جنایتکاران جنگسالار وغیره همراه می باشد. این جهانی شدن وقتی کل جهان را در نوردد، بی آبرویی بیشتر این تیوریسن ها را به نمایش خواهد گذاشت و مفهوم واقعی این مقوله دیگر برای کسی پوشیده نخواهد ماند، این در حالیکه جهانی شدن را باید از برابری حقوق طبقاتی در تمام کشورهای جهان آغاز کرد. ابزار تولید، پول و سرمایه را از چنگ اقلیت سرمایه دار بیرون کشید و تا زمانیکه در یک سال 124 هزار دهقان به خاطر عدم پرداخت قروض شان در "بزرگترین دموکراسی جهان"  یعنی هندوستان دست به خود کشی بزنند، باد سربالای جهانی شدن فقط و فقط به نفع سرمایه داری و دلالان شان در کشور های جهان سوم می باشد.

 

په افغانستان کې د انګریزی سرتیرو نوې وسلې

له روشنګری څخه لنډ شوی

 

آیا کولای شو بربریت مدرنیزه کړو؟ که د مدرنیزه کولو څخه موخه د پوهنې کارول وی، هوکی، چې کولای شو. د پوهنې پرمختګ سره بشر کولای شی هغه کارونه تر سره کړی، چې انسانی منطق ورسره پردی دی.

انګریزۍ ګارډین ورځپاڼې د اګست میاشتې په ۲۴ نیټه خبر ورکړ، چې په افغانستان کې انګریزی سرتیری په یو ډول فوق العاده وسلو سمبال شوی دی. دا نوی وسله د ترموباریک وسلی پرمختللی ډول دی، چې سرتیری کولای شی پر خپلو اوږو یې انتقال کړی. د دې وسلې له چاودنې څخه رامنځ ته کیدونکی متراکم فشار کولای شی د قربانی سږی وچوی او له وینو یې ډک کړی. دا وسله په تړلی او بند چاپیریال کې کارول کیږی، کیدای شی دا تړلی چاپیریال یو مورچل وی او یا هم یو کور، چې سرتیری شک کوی ښایی هلته طالبانو مورچل نیولی وی. امکان لری په دې کور کې تنکی ماشومان هم بیده وی او یا همدا ډول د دې ماشومانو مور او پلار، چې نه پوځی دی او نه هم وسله لری، خو سرتیری یا د سرتیرو قوماندانان فکر کوی، چې دا کورنۍ د طالبانو ملاتړ کوی.

 د ترموباریک وسله د لومړی ځل لپاره په لومړۍ نړیوالې جګړې کې د آلمانانو لخوا جوړه او وکارول شوه. د دې وسلې پرمختللی ډولونه د امریکا لخوا د ویتنام په جګړې کې په پراخه توګه کارول شوی ده، همدا ډول دا وسله روسانو په چیچن کې هم کارولې ده.

کومې وسلې چې په افغانستان کې انګریزی سرتیرو ته ورکړل شوی دی د ترموباریک بمونو تر ټولو پرمختللی ډول دی،  که څه هم انګریز چارواکی وایی، چې دې وسلو ته د ترموباریک ویل ناسمه بریښی، ځکه په دې نوی موډل کې د تودخ د تولید پر ځای د ډیر فشار پر ایجادولو زیات کار شوی دی.

بی له شکه، چې دا ډول استدلال د دې وسلې د کارولو اخلاقی مسوولیت څخه اوږې سپکول دی. په دې ډول انګلیسی قوماندانان غواړی موږ ته ډاډ راکړی، چې په دې وسلو سره کولای شی "وسوځوی" پرته له دې چې مړو ته اور واچوی او "جزغولی" یې کړی، کولای شی خلک ووژنی پرته له دې چې هغوی ټوټه ټوټه کړی. نوې وسلې لکه پریکون " هوښیارانه چلند" لری او معجزه کوی!

البته جزغاله کول او ټوټه کول به همدا ډول دوام ومومی او دا وسلې به یواځې د انسان وژنې او ویجاړونې د آلاتو کلیکسون بشپړ کړی. د وسلو یو کار پوه وایی، چې دا وسلې د یوې ثانیې د یو زرمې حصې څخه په لږ وخت کې لومړی د غوږ پرده څیروی او وروسته د یو ثانیې څخه په کم وخت کې سږی او نور غړی له کاره اچوی.

"طالبان"، "القاعده"، "تروریزم"... د اوخت د انسانی پولو څخه د تیریدنې او د انسانی وژنې او د ویجاړنې جواز ګڼل کیږی. البته په تیروو دریو لسیزو کې تل د تروریزم کلیمې څخه د وژنې، تیری او بمبارد او هر ډول جنایت لپاره کار اخیستل شوی دی، خو اوس دې کار "رسمی" بڼه نیولی ده او جګړه مارې ډلې کوښښ کوی وښیې، چې د دې "کوډونو" سره هغه کسان چې د نړۍ پرمختللی وسلې تولیدوی او کاروی، د سړی خوړلو حق ورته خوندی دی. کټ مټ د ایران په اسلامی رژیم کې، چې د "ملی امنیت پر ضد اقدام" یا" اوباش او اراذل" او یا ورته کلیمو سره ځان ته حق ورکوی خپل مامورین د ټوپک، ارې او کوتک سره د مخالفینو ځپلو ته ولیږی، لاس او پښې یې پرې کړی، سترګې یې راوباسی او په دار یې ووهی او یا شونډی یې وګنډی او په سیاهچالونو کې یې ښخ کړی؛ یواځې د دې توپیر سره، چې په حق سره، د رژیم د رسوایۍ ډول پر بلیو پروت دی، خو د پرمختللو وسلو تولیدونکی ځواکونه په ناحقه ځانونه "متمدن" ګڼی.

سره د دې چې  بریتانیایی یا امریکایی قوماندانان خپلو "متمدنو" لښکریانو ته د طالبانو او القاعدې د "خوړولو" حق ورکوی، هغه سیاست ، چې دا هیوادونه  د طالبانو او القاعدې سره په یو کتار کې ودروی، دا دې چې نوې وسلې یواځې طالبان او القاعده نه وژنی، او څرنګه چې ټول او په ځانګړی توګه د ناتو قوماندانان په ښه ډول پوهیږی، هغه "پټځایونه" چی طالبان یې کاروی، د خلکو د هستوګنې په سیمه کې واقع دی او پر افغانستان د بهرنیو ځواکونو تیری او د یرغلګرو ځواکونو ناوړه چلند لامل شوی چې طالبان د ولسونو تر منځ ځان ته ځای ومومی.

د ګارډین د لیکنې له مخې د لیبرال دمکراتانو مشر سرمنزیس کمپل د نویو وسلو په هکله خبرداری ورکړی او ویلی دی، چې دا یو جدی بدلون دی، ځکه د ناپوځی وګړو د وژنې  سیوا کیدل به په افغانستان کې د انګلستان استراتیژی د بدو پایلو سره مخامخ کړی. د دې انګریز سیاستوال اندیښنه د یرغلګر او تیری کوونکی هیواد د استراتیژۍ ټکنې کیدل دی، نه انسان وژنه او وحشیانه جګړه.

په هر حال د دې جګړو یوه موخه په لویه کچه د وسلو د بازار  او کاروبار غوړیدل دی، څه چې د انګستان د ملی ناخالص تولید د پام وړ برخه جوړوی.

فاجعه آفرینان، ادعای بحران زدایی دارند!!

از چندی به این سو که فهیم از معاونیت کرزی حذف گردید و مناسبات جان و جگر بودن میان جمعیت و کرزی مقداری کاهش یافت، یکباره واویلا به راه افتاد که کرزی تصمیم دارد، مجاهدین را از گردونه ی قدرت حذف نماید. این در حالیکه هم اکنون این فغانزن ها بیشترین کرسی های قدرت را در اختیار دارند. اینان در قدم اول، تنظیم ها را مجاهدین می نامند و بعد آنرا به جمعیت و شورای نظار خلاصه می سازند و اگر نه همین حالا 90 در صد کرسی های قدرت بدست تنظیم ها می باشد. معاون اول و دوم رییس جمهور، جمعیتی و وحدتی اند، خود کرزی جبهه نجاتی است. رییس ولسی جرگه و مشرانو جرگه جمعیتی و جبهه نجاتی می باشند. محقق، سیاف، ربانی، کاظمی، اکبری، جاوید و... رهبران ارشد جهادی، عضو پارلمان و بسیاری در رأس مهمترین کمیسیون های پارلمانی قرار دارند، معاونین ولسی جرگه و مشرانو جرگه  جهادی اند. حزب اسلامی بیش از 30 نفر، جمعیت اسلامی و شورای نظار بیش ازین و اتحاد اسلامی در همین حدود در پارلمان عضو دارند. وزارت های دفاع، داخله، آب و انرژی، پارلمانی، اطلاعات و فرهنگ، ترانسپورت، عدلیه، مهاجرین، زنان، حج و اوقاف و صحیه هم مربوط به تنظیم های جهادی اند؛ فهیم، بسم اله خان و دوستم در مدارج عالی نظامی قرار دارند. والی های ننگرهار، بدخشان، قندوز، سمنگان، بغلان، بلخ، قندهار، کنر، پکتیا، فراه، نیمروز، هلمند، هرات، غور، بادغیس، قلات، کابل وغیره همه جهادی می باشند و تمام اینان تعهد شان نسبت به دولت به تنظیم های شان بیشتر بوده، همه از حمایت حامی  بزرگ دولت (ایالات متحده امریکا) برخوردار می باشند. تمام این تنظیم ها دارای نشریه، حتی رادیو و تلویزیون بوده، دفتر و دیوان دارند و به وسیله کرزی ارج می شوند و امریکایی ها و  انگلیس ها هم آنها را قدر و عزت می کنند. مخصوصاً امریکایی ها که بار اول به وسیله شورای نظار و جمعیت پای شان در افغانستان باز شد، تصاویب کنفرانس بن را پذیرفتند و دولت های بعدی تا امروز را سروصورت دادند.

این برای همه سؤال است که اگر در شرایط کنونی تنظیم  های جهادی در قدرت نیستند، پس چه کسی سکان قدرت در افغانستان را در دست دارد، زیرا اطرافیان کرزی را در ارگ نیز همین جهادی ها می سازند و اگر فکر می کنند که ارگ هم فاقد صلاحیت در امور مملکت است، پس چرا اصل مسئله را مطرح نمی سازند؟ در میان تنظیم ها به روی روابط خارجی اختلافاتی وجود دارد، زیرا در زمان جنگ با طالبان، جمعیت، وحدت و دوستم به وسیله روسیه، ایران، تاجکستان، ازبکستان و هند حمایت و سرپرستی می شدند، در مقابل، طالبان و حزب اسلامی مورد حمایت پاکستان، امارات، امریکا، انگلیس و عربستان سعودی قرار داشتند و گرچه فهیم و دیگر رهبران شورای نظار دعوت امریکا به مداخله در افغانستان را پذیرفتند و با گیرول شیرون  و تامی فرانکس به این نتیجه رسیدند، اما امروز بیشتر از آنچه در قدرت شریک هستند، خواهان آن می باشند، ولی امریکا به عنوان برترین قدرت، مطمئناً هر چه بخواهد همانطور تصمیم خواهد گرفت و آقای کرزی هم باید آنرا بپذیرد، زیرا حامی نظامی و پولی افغانستان می باشد.

اینکه  می گویند افغانستان را بحران فرا گرفته، این بحران در آن نیست که مثلاً  جمعیت و شورای نظار طبق دلخواه شان در قدرت شریک نیستند و اگر آنها مثلاً رییس جمهور شوند، بحران حل می گردد، زیرا این جمع مدتی آنطور که دل شان میخواست در قدرت بودند و مردم مزه قدرت رانی شانرا چشیده اند. حضور طالبان در بسیاری از نقاط کشور، هر روز بخشی از زندگی را فلج می سازد، حضور امریکایی ها و ناتو در افغانستان است که می خواهند افغانستان را با منافع خود بحرانی سازند و تا زمانیکه این دو مسئله حل نشود، ممکن نیست از بحرانی که عالیجنابان نام می برند بیرون شد، بحران، خود اینان در ساختار قدرت کنونی اند که جز اختلاس، رشوه، چور و زور گویی چیز دیگری را نمی شناسند.

 اینان علت پیشرفت طالبان را در عدم حضور خود در قدرت می نامند و همیشه شعار می دهند که ما مجاهدین جنگ در افغانستان را می دانیم و باید در برابر طالبان قرار بگیریم، در حالیکه مردم فراموش نکرده اند که همین ها در جنگ میان خود چگونه دمار از روزگار مردم بر آوردند و در جنگ با طالبان به کجا رسیدند و اگر امریکا در یازده سپتامبر به سر وقت شان نمی رسید، تا کجا ها عقب نشینی می کردند!!

کشوری که در آن نیروهای خارجی با تمام قدرت و قوت حضور داشته باشد و مردم خود کشور نتوانند بر سرنوشت شان تصمیم بگیرند، نیروهای جاهل طالب با حملات پیوسته روز تا روز زندگی مردم را خراب و خرابتر سازند و تنظیمی هایی که در دولت و بیرون از دولت قدرت می رانند، خود را بالاتر از همه دانسته و هر چه دلشان بخواهد، انجام دهند، جز فقر، تیره روزی، مرگ و مرض، بیکاری، فساد و رشوه،  چور و چپاول، قتل و کشتار، مواد مخدر، اقتصاد مافیایی، مداخلات ایران و پاکستان، جرم و جنایت، چه چیزی را باید انتظار داشت، آیا با غصب کل قدرت به وسیله این تنظیم ها انتظار روز بهتر و یا بدتری را باید داشت؟ و آیا تنظیم  ها بخش اعظمی از بحران کنونی نیستند و آیا می شود با بحران زا ها، بحران را مهار کرد؟

نشریه پیشرو شماره ۱۹ اسد ۱۳۸۶

خپلواکی په وینو لاس ته راځی نه په پیرزونې

۸۸ کاله وړاندې ځوان شهزاده امان الله خان راپاڅید او د خپلو مشروطه غوښتونکو ملګرو په ملتیا یې د خپل زورواک او مستبد پلار په وړاندې  پاڅون وکړ او د دې پاڅون په پایله کې یې د ۱۹۱۹ کال د زمری میاشتې په ۲۸ مه نیټه د پرنګیانو له  ښکیلاک څخه د هیواد د خپلواکۍ اعلان وکړ.

دا خپلواکۍ،  چې د وینو او لمبو په منځ کې لاس ته راغله او  د اتلو جنګیالو د مبارزې له امله انګلیسی ځواکونه  په ګونډو کړای شول، لس کاله وروسته د بریټانیی میلیتاریستی امپراتورۍ لخوا او د کورنی مرییانو په ملتیا لومړی د بچه سقو او وروسته د  نادرخانی استبداد په پښو کې بلهاری شوه.

د زمری ۲۸ مه نیټه د افغانستان په  تاریخ کې هغه تلپاتې او پرتمینه ورځ ده چې د امپریالیستی او میلتاریستی هیوادونو څخه د ولسونو د خپلواکۍ یوه ښه بیلګه ګڼل کیدای شی. که څه هم دا تاریخی بهیر د یو شهزاده لخوا رهبری کیده او د نیمګړتیاو تش نه و، خو زموږ د هیواد په تاریخ کې چې د ارتجاعی واکمنیو اوږده لړۍ لری، یوه بی سارې لاس ته راوړنه ګڼل کیږی.

شاه امان الله چې  ملی روحیه لرله او افغانستان یې د ټولو افغانانو ګډ کور ګاڼه او له  پراخه پرګنیزه ملاتړ  څخه برخمن و، د طبقاتی دریځ له مخې دا بهیر تر پایه و نه رساوه او د ارتجاعی ځواکونو  سره د جوړجاړۍ   له امله یې هیواد پریښود او  یو ځل بیا فیودالانو د انګلیس په ملتیا د ولسونو غاړې ته  د مریتوب کړۍ ورواچوله.

د دې نیمګړتیاوو سره سره،  د وروستیو ناخوالو او جنایتونو  له امله د افغانستان ولس حق لری چې دا ځوان شهزاده خپل ملی اتل وګڼی او په درناوی سره یې یاد ژوندی وساتی. 

۸۸ کاله وړاندې د افغانستان ولس  د انګریږی ښکیلاک په وړاندې راپاڅید او د وینو په څپو کې یې د دموکراسۍ او د ټولنیز عدالت لاره انځور کړه.  په دې پاڅون کې د پرمختللو روڼ اندو ونډه له پامه غورځیدلی نشی. روڼ اندی د ولسونو تر څنګ د هیواد د  خپلواکۍ لپاره د شکنجې، زندان او آن د اعدام له پولو تیر شول او خپله ونډه  یې په میړانه تر سره کړه.

خو ۸۸ کاله وروسته، سره لدې چې  د څه باندې 36 هیوادونو سرتیری په افغانستان کې پراته دی؛ د امپریالیستی هیوادونو پوځې اډې ورځ تر بلې پراختیا مومی؛ استخباراتی  او جاسوسی ټولنې سیوا کیږی؛ په پوځی عملیاتو کې د بی ګناه انسانانو وینې  توییږی؛ نړیواله ټولنه د جنایتکارانو واکمنی پیاوړی کوی او هیواد له اقتصادی پلوه د شرکتونو منګلو کې ښکیل کیږی؛ ځینې "روڼ اندی" خپلواکی یوه کلاسیکه ایده ګڼی او د امپریالیستی هیوادونو د ګټو د خوندیتوب په موخه د مدنی ټولنې د دودلو هڅه کوی. ځینې کسان  او ډلې  د ملګرو ملتونو او د "نړیوالې ټولنې" څخه ( هغه نړیواله ټولنه چې دا وخت  نژدې ۵۰۰۰۰ سرتیرو یې زموږ پر هیواد خیټه اچولی ده)  د ژغورنې غوښتنه کوی.

د افغانستان خپلواکی، د شیرپور د غونډۍ، د سرای موتی او دهمزنګ  د زندانونو او  د تیرباران له ډګر څخه سر راپورته کړ،  نه د یوناما دفتر، نه مدنی ټولنو، نه د "کلاسیکزم" او نه هم د "نړیوالې ټولنې" له پیرزوینې څخه.

خپلواکی په وینو لاس ته راځی، نه  په پیرزونې.

کشتار افغان ها پایان ناپذیر است

7 ثور سر آغاز قتل عام هایی گسترده ای بود که هر که سر به تنش می ارزید، روانه زندانها و پولیگون ها میشد . انتشار لیست سیزده هزار اعدامی ، قتل عام هرات وکراله در کنر و بعد با آمدن شوروی ها از یک سو بمباران ها و توپ و تانک پرانی ها و از سوی دیگر مکتب سوزی ها و انهدام ها، جان هزاران نفر را گرفت . سقوط دولت نجیب و به قدرت رسیدن تنظیم ها در کابل، جنگ های خونینی را بدنبال داشت که در کابل به تنهایی 65 هزار نفر جان باختند و پایتخت به ویرانه ای مبدل گشت. طالبان کشتارهای مردم را همچنان ادامه دادند. قتل عام مزار، شمالی و یکاولنگ باز هم در کنار صدها قتل، شکنجه، دست و پا بریدن  همچنان ادامه یافت. 11 سپتامبر و حملات امریکا بر مناطق پایگاهی طالبان قتل‌های جدیدی را رقم زد و ظهور دوباره طالبان خونریزی های دردناک دیگری را در پی داشت.

تمام این قتل ها زیر نام دفاع و حمایت از مردم، دین، آزادی و دموکراسی صورت گرفته و تا حال ادامه دارد. آنانیکه هدایت گران این همه قتل عام ها اند، اکنون یا در پارلمان و یا در حکومت به عنوان «خدمتگذاران» مردم نشسته اند و از قانون، عدالت، دین و مردم حرف می زنند. این کشتارها اکنون بوسیله طالبان و نیروهای خارجی حاضر در افغانستان ادامه یافته، هر کدام خود را برائت می دهند و حق مسلم خود می دانند که این کار «شریف» را ادامه دهند. طالبان با حملات انتحاری در میان کتله های مردم بیگناه و یا مین گذاری تا میتوانند، میکشند و نام آنرا اجرای شریعت و عملیات استشهادی می گذارند. کارگران را مورد حملات گروهی قرار داده، زخمی ها را به گلوله میبندند و گلوهای بیگناهان بسیاری را با کارد قساوت میبرند. نیروی های امریکایی و ناتو بی پروا بر مردم بمباران می کنند و به نام طالب از کشته پشته می سازند. در این میان هیچ مرجعی وجود ندارد که از این ستم و استبداد فاشیستی حساب بگیرد و کسی هم پاسخگوی این اعمال وحشیانه خود نبوده، با خون مردم، توجیه مسوولیت شرعی و یا اجرای دموکراسی را مینمایند، خونیکه فقط دوهزار دالر ارزش دارد و هر روز صدها قطره بر خونهای خشکیده ای دیروز افزوده می گردد و دیگران بی رمق به اینخونها می نگرند و گویی در صف مرگ ایستاده اند و به این خاطر کشف گورها و نمایش جمجمه ها هم چندان تاثیری بر این وضعیت نداشته، شعارها و تحصن های فرمایشی مقابل یوناما و از دولت بیچاره و مقامات سازمان ملل تقاضای محاکمه جنایتکاران را نمودن جز مردم را به سراب بردن معنی دیگری ندارد. در حالیکه مردم میخواهند تا آنچه امروز اتفاق می افتد باید به آنها به فوریت برخورد صورت بگیرد، نه اینکه امروز را پنهان نمایند و فقط به دیروز بچسبند.

مردم افغانستان با این همه جان دادن و به سوگ دلبندان شان نشستن، راهی جز اینکه خود تصمیم بگیرند و سرنوشت خود را خود رقم بزنند، چاره ای ندارند. اینکه چگونه، هر اقدام جمعی که به پایان ناپذیری کشتار افغان ها بیانجامد، باید چنان پایانی را کشف کرد.

آسیا:قاره رقابت ها و مسابقات تسلیحاتی

 

 

دو جنگ جهانی که در اروپا اتفاق افتاد و مخصوصاً جنگ دوم که این قاره را تباه کرد، راه حضور سنگین نظامی اتحاد شوروی و امریکا را به عنوان فاتحا ن جنگ بر این قاره باز نمود. اروپا سالها زیر چکمه های خونین پیمان های ورشو  و ناتو به سختی نفس میکشید و با فروپاشی اتحاد شوروی وپیمان ورشو، بخشی از اروپا از کشیدن این بار سنگین بر شانه هایش رهایی یافت، اما یکه‌تازی و گسترش پیمان ناتو زیر رهبری ایالات متحده امریکا، کشورهای آلمان و فرانسه را خشنود نساخته، تضاد های این دو قدرت اروپایی با امریکا عمیق تر گردید. امریکا سکوهای موشکی را درکشور های چک و پولیند نصب نمود و جهت کنترول هر چه بیشتر بحیرة مدیترانه دست به ایجاد بزرگترین میدان هوایی جهان در ایتالیا زد. اروپایی‌ها که با تجربه دو جنگ جهانی هست‌و‌بود شان را پاک باخته بودند، تلاش دارند تا با پول واحد، بازار واحد، پارلمان واحد و در آخرین تحلیل نا بودی مرزها، اروپایی واحدی را سازمان دهند.

و اما قاره آسیا که با بیشترین نفوس، آبراه، مواد خام، بازار، نیروی کار و تولید به شکلی اروپا و امریکا را وصل میسازد و کشور های قدرتمندی چون روسیه، چین، جاپان، هند، عربستان و ایران در آن موقعیت دارند وروز تا روز تعادل قدرت به نحوی میان شرق و غرب را برهم میزنند، بعد از فرو پاشی اتحاد شوروی، ایالات متحده را با تیوری نظم نوین جهانی‌اش بیشتر از پیش بسوی آسیا کشاند. گرچه بعد از جنگ دوم جهانی، ایالات متحده نیرو هایش را برای طولانی مدت در جاپان، کوریای جنوبی، فلیپین، تایوان و جزیره دیگوگارسیا مستقر ساخته بود، بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نیرو های دیگری را در کویت، عربستان سعودی و بعد از 11 سپتامبر در افغانستان، آذربایجان، عراق، ترکمنستان، ازبکستان (بعد کشیده شد) تاجکستان و قر غیزستان مستقر نمود، این در حالیکه میدان هوایی ترکیه را از قبل در اختیار داشت و نیروهای دریایی آن در بحیره مدیترانه، خلیج فارس و بحر هند با ختم جنگ دوم جهانی استقرار یافت و هر روز قویتر گردید.

20 سال بعد که حرف اول و آخر را در معادلات بین المللی، انرژی نفت و گاز خواهد زد، در آسیا بیشترین ذخیره‌گاه‌های نفت جهان و جود دارد، عربستان سعودی، کویت و کشورهای دیگر کرانه خلیج فارس از مهمترین کشور هایی نفت خیز جهان به حساب می آیند، عراق، هفتمین ذخیره‌گاه نفت جهان (کرکوک) را در اختیار دارد، ایران پنجمین تولید کننده نفت جهان است و 18 درصد گاز جهان را در سینه دارد، ترکمنستان بزرگترین ذخیره گاه نفت دنیا را داشته، قرغیزستان حوزه بزرگ نفت وگاز را احتوا میکند، بگذریم ازینکه حوزه نفتی سایبریا از شاخص ترین حوزه های نفتی دنیا بحساب می آید. حضور گسترده، سنگین و پر مصرف نیرو های امریکایی در آسیا نشان میدهد که این قاره بیشترین جدال ها و کشمکش های سیاسی و نظامی را در آینده تجربه خواهد کرد. کشورهای فدراتیو روسیه، قزاقستان، هندوستان، پاکستان، چین ، اسرائیل و کوریای شمالی با تسلیحات اتومی درین قاره و ایران در حال دستیابی به این تسلیحات وضعیت تیره و تار آسیا را در آینده، کدرتر از امروز نشان می دهد. ایالات متحده با این همه گستردگی نیرو در آسیا و تلاش جهت استقرار بیشتر آنها و درگیر جنگ نافرجام در عراق و افغانستان، به این عقیده است که در آینده هر کسی آسیا را داشت سلطان جهان خواهد شد و این بار جنگهای محدود و نامحدود هستوی و غیر هستوی در اروپا در نخواهد گرفت و آسیایی‌ها به استقبال جنگ سوم جهانی خواهند رفت.

ایالات متحده، با تمام قوا تلاش دارد تا از کشورهای ثروتمند آسیا که ظاهراً زیر فشار القاعده، ایران و کوریای شمالی قرار دارند، باج بگیرد، تا حال امریکا دستگاه‌های موشکی اش را در بدل میلیاردها دالر به جاپان که خود را زیر فشار نظامی چین وکوریای شمالی احساس می‌کند، فروخته و اخیراً با این تمسک که ایران با دستیابی به سلاح هستوی حاشیه‌ای خلیج فارس را به خاک و خون خواهد کشید، به مبلغ 20 ملیارد دالر سلاح و دفاع موشکی به عربستان سعودی فروخته و کشور های دیگر شورای همکاری خلیج، 50 میلیارد دالر سلاح را به امریکا فرمایش داده اند. هندوستان میگ 31  با تانکهای پیشرفته را از فدراتیو روسیه خریداری می کند و امریکا جت های جنگی که قادر به انتقال کلاهک های هستوی اند (فانتوم16) رابه پاکستان می فروشد، بگذریم ازینکه طی یکی دو سال گذشته هند و پاکستان چندین نوع موشکهای دور برد و میان برد را آزمایش کرده اند. ایران اخیراً اعلان نمود که جت های پیشرفته «آذرخش» بابرد دور را ساخته که میتواند اهدافش را با پرواز های بلند نشانه گیری کنند. چین و پاکستان مشترکاً تصمیم گرفته اند تا جت های آموزشی را بسازند که از حالا مصر هشتاد فروند آن را فرمایش داده است. چین تصمیم به تولید سلاح های پیشرفته تر گرفته و بودجهً نظامی اش را امسال 70 ملیارد دالر افزایش داده و 700 موشک دور بردش را به سوی تایوان نشانه گرفته است.

امریکا میدان های هوایی بگرام، قندهار و شیندند را در اختیار گرفته، تصمیم به ساختن میدان هوایی دیگری در جنوب غرب افغانستان دارد و با 40 هزار نیروی ناتو، افغانستان را در شکم سلاح هستوی به پایگاه درازمدتش تبدیل کرده است.

حضور نظامی امریکا در آسیا که با بدبینی های معینی از سوی روسیه، چین و هند همراه است، روز تا روز تضادهای امپریالستی در آسیا را تشدید کرده، بحران‌ها و رقابت‌های تسلیحاتی فوق العاده بیشتری را دامن میزند و به این صورت امریکا تلاش مینماید تا زراد خانه‌های تولیدی‌اش را با این تهدیدها و بدبینی‌های واقعی و تصنعی مصروف نگهدارد. ایالات متحده از ختم جنگ دوم تا فروپاشی اتحاد شوروی 10 هزار ملیارد دالر بر تسلیحات اتومی‌ و غیر اتومی‌اش به مصرف رسانده بود وبا گرم نگهداشتن تنور رقابت در آسیا از یکطرف چاهای نفتی و گاز آینده را در کنترول می گیرد و از سوی دیگر کار خانه‌های تسلحاتی اش را هر چه بیشتر بکار انداخته، سودهای کلانی را به جیب می زند، بگذریم از اینکه ایالات متحده با این حضور هزاران تن یورانیم آسیا را به چنگ می آورد و سالانه میلیون ها دالر از درک مواد مخدر سود می برد.

آسیا با این وضعیت در پرتگاه جنگ های آینده قرار دارد و قدرت های بزرگ در این منطقه شاخ به شاخ خواهند شد. در این تنور داغ خلقهای آسیا مثل خلق های امریکا لاتین، وظیفه دارند تا این نیات جنگ افروزانه و ویرانگرانه ای امپریالیست ها را به مرکز خیزش‌ها و بالندگی‌ها مبدل سازند و قبل از آنکه ماشه سلاح های اتومی کشیده شود، آتش فروزان و استعمارگران را به اضمحلال و نابودی مواجه سازند.   

عاملان گورهای چمتله کیانند؟

 

  هموطنان عذابدیده ما در اول سرطان امسال بار دیگر شاهد کشف گور دستجمعی بزرگی در دشت چمتله‌ی شمال کابل بودند. حالت فجیع اجساد، بیانگر وحشی گری و بی رحمی عاملان قتل آنها می باشد. این گور که قربانیان آن به بیش از هزار نفر می رسد، با گورهایی که قبلاً در سایر نقاط کشور کشف گردیده، تفاوت هایی دارد.

این گور بزرگ به شکل مغاره های بدون منفذ بوده و تصور می شود زندانیان را زنده داخل آن نموده و بعد دهن مغاره ها را با صدها تن جغل و خاک مسدود کرده اند. دستان اکثر زندانیان  از عقب بسته بوده و در جمجه ی بعضی اجساد آثار گلوله نیز به چشم می خورد. کشف گور دستجمعی دشت چمتله عکس العمل های گوناگونی به بار آورده است.

شماری از اعضای حزب دموکراتیک گفتند که این گور متعلق به جنایات آنان نیست چون آنان قربانیان خود را عمدتاً در پولیگون های پلچرخی با حفر گودال های بزرگ توسط بلدوزر مدفون نموده اند.

بنا به اظهارات منابع حقوق بشر افغانستان، اجساد گورهای دستجمعی دشت چمتله در مقایسه با گورهای دستجمعی سایر نقاط کشور به خصوص در مقایسه با گورهای جمعی حزب دموکراتیک خلق کمتر پوسیده یا تخریب شده، که نشان می دهد باید زمانی کمتر از آن گذشته باشد. این منبع که به زبان بی زبانی عوامل مختلف را برای سالم بودن اجساد ذکر می کند، نمی تواند از کشتار دوران حاکمیت تنظیم ها و این که گور دشت چمتله در ساحه حاکمیت کدام تنظیم بوده، ذکری کند.

حامد کرزی نیز تیمی را تحت ریاست مولوی شینواری جهت تحقیق موظف نموده، تا عاملان‌ آن شناسایی و عدالت در مورد آنها تامین گردد.

 

منابع بین المللی هم خواهان تحقیق در زمینه شده و یوناما تیمی را جهت بررسی و کاوش به دشت چمتله فرستاده و حفاظت از ساحه گور جمعی از پولیس ملی به اردوی ملی واگذار شده که نشان دهنده حساسیت ها در مورد این گور است.

این که در دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ده ها هزار انسان بیگناه این وطن در گورهای جمعی دفن شدند، جای تردیدی نیست؛ یا این که قدرت طلبی ها و جنگ های تنظیمی و طالبی جان هزاران هموطن ما را گرفت، و با کشتار در دشت لیلی، یکاولنگ، افشار، شمالی، تخار، کندز، بلخ، جوزجان، هرات، کابل و سایر نقاط، جنایات عظیمی را مرتکب شده، واقعیت تلخی است که همه می دانند و هیچ فردی نمی تواند آن را فراموش کند.

و این که در دوران کدام حاکمیت، چه اندازه جنایت صورت گرفته، این را مسببین آن پاسخ خواهند گفت، ولی واقعیت تلخ تر از همه این است که اکثریت عاملان همین جنایات به جای آن که به محاکمه مردمی کشانده شوند و مجازات ببینند، در ارگان های بالایی حکومت قرار گرفته، حتی مقامات جنایی کابل را به خاطر کاوش گور جمعی چمتله تهدید به مرگ می کنند و شماری هم به نام مردم قانون تدوین می کنند و گاهی هم قانون خود بخشی را تحت نام مصالحه تصویب می نمایند.

شماری از اینان در رسانه ها و میزگردهای تلویزیونی هشدار می دهند که یادآوری از تأمین عدالت به سود ملت نیست و کشور را بار دیگر با بحران رو به رو می کند. همین جنایتکاران بار تمامی کشتار و جنایت را به گردن کشورهای همسایه انداخته و ادعا دارند که جنگ های "تحمیلی" سبب چنین جنایات بوده، ور نه اینان چنین نیاتی نداشتند.

با کشف این گور که بار دیگر حاکمیت را به چلنج سختی می کشاند، در هر کوی و کوچه مردم زمزمه دارند و میپرسند که چه زمانی قاتلان پدران و برادران شان محاکمه خواهند شد و این همه انسان به چه جرمی با چنین بی رحمی و شقاوتی در زیر خاک مدفون شده اند و بالاخره اجساد یک و نیم ملیون کشته تا چه زمانی آرام آرام از زیر خاک بیرون خواهند شد و قاتلان شان همچنان بدمست و کف بر دهان بر چوکی های قدرت لمیده خواهند ماند؟   

مشت نمونه ی خروار

 

دو قومندان امنیه:

                            

اخیراً از سوی وزارت داخله اعلان شد که دو قومندان امنیه که در ولایات وردگ و دایکندی به وظیفه ی شان خوب عمل نکرده بودند، از کار برکنار شدند. این خبر بسیار جالب بود. بسیاری فکر میکنند که اگر قرار باشد با این معیار افراد را از کار برکنار کنند، در اداره کشور کسی باقی نخواهد ماند و همگی این گفته را زمزمه میکنند که درآنصورت "در شهر هر آنکه هست گیرند".

 

دوبار معجزه:

آقای مصطفی ظاهر وقتی در مورد پدرکلانش با تلویزیون ملی مصاحبه میکرد، گفت که بابایش دو بار چیزی چون معجزه را به نمایش گذاشته و آن اینکه حین ورودش به کابل و در زمان دفنش باران رحمت بارید. چون معجزه کار پیغمبران است، معلوم میشود که آقای مصطفی بعد از پیوستن به جبهه ملی، ریش گذاشتن و مقولات اسلامی را قلقله کردن، درسهایش را از برادران خوب نیاموخته که دررسای بابایش این گونه ناشیانه ابراز نظر می‌کند. این در حالیکه بابایش هیچوقت چنین ریش نماند و چنین اکت و اداهایی از خود به نمایش نگذاشت و میتوان بابایش را از این منظر نمره ی خوبی داد.

 

مدال به زنده‌ها و مرده ها :

 قرار است که کرزی در 28 اسد برای حدود شش صد نفر از قومندانان و رهبران تنظیم ها مدال توزیع کند. گفته میشود که این طرح را آقای سیاف پیش کشیده. اینکه در این لست چه کسانی حضور دارند تا حال افشا نشده است، اما مردم از همین اکنون می دانند که آقای کرزی به چه کسانی مدال خواهد داد. زیرااو همیشه از کسانی تمجید کرده که با اعتراضات گسترده‌ای مردم از زوایای مختلفی روبه رو بوده اند.

 

23 زن و مرد کوریایی:

طالبان 23 زن و مرد کوریایی را در جاده قند هار- کابل به گروگان گرفتند که سر و صدای بسیاری را خلق کرد. طالبان خواهان رهایی جنگجویان شان از قید زندانهای دولت و امریکایی ها شدند و بعد دو نفر را کشتند. اینبار عکس العمل مردم در برابر این گروگانگیری بشدت ضعیف بود در حالیکه وقتی در جریان انتخابات خانم کلمینتینا را گروگان گرفتند، زنان تظاهرات کردند و حتی گفتند که عوضش حاضر اند گروگان شوند. اینکه چرا حال این مسئله واکنشی ندارد، دلیلش این است که مردم شدیداً از خارجی ها ناراضی هستند و تمام وعده های شانرا دروغین فکر می کنند به این خاطر گفته اند: «آنچه کشت می کنی همان را می دروی.»

 

مولانا فضل الرحمن دموکرات شد:

مولانا فضل الرحمن رهبر جمعیت علمای اسلام پاکستان که یکی از حامیان سر سخت طالبان به حساب می آید، گفته است که حاضر است میان غرب و طالبان میانجی گری کند، وی که خود را دموکرات نامید، اکنون رهبر اپوزسیون در پارلمان پاکستان می باشد. همه بر این باورند که احزاب اسلامی در پاکستان به نحوی با شبکه های استخباراتی آن کشور در تماس بوده و اپوزیسون گویی های شان بیشتر به جنگ زرگری شباهت دارد تا واقعی. وی قبلاً هم یکبار د موکرات شده بود و با پیپل پارتی بی نظیر بوتو متحد گردید. حال که بار دیگر قرار است بی نظیر در سیاست های پاکستان داخل گردد به گمان اغلب صدراعظم شود، بار دیگر مولانا را دموکرات می سازد تا اگر در ائتلاف های بعدی برایش جای داده شود.

 

نارنجی گرایی:

اخیراً نارنجی گرایی در مطبوعات و بخش های خصوصی فوق العاده زیاد شده است. این رنگ بعد از «انقلاب نارنجی» اوکراین بسیار تبلیغ شده، گفته می شود که رنگ نظم نوین ایالات متحده امریکا نارنجی است. این رنگ را رسانه های بسیاری در لوگو های خود بکار میگیرند و در کنج و کنار شهر لوحه های زیادی با بکگروند نارنجی نصب شده اند. بعضی از سایت های انترنیتی نیز حداقل نوار نارنجی را بر سر لوحه شان هموار می سازند، کاریکه«8 صبح» کرده است.

 

مواد مخدر:

  امسال اعلام کردند که عطامحمد نور والی بلخ کشت تریاک را کاملاً ریشه کن کرده است، در حالیکه سال گذشته این ولایت بعد از هلمند و بدخشان بیشترین تولید تریاک را داشت. بسیاری می پرسند که والی بلخ چرا پارسال دست به این کار نزد و امسال که تریاک به نرخ ارزانی در بازار به فروش می رسد و تورم تریاک بیداد میکند، مثلیکه مردم هم چندان رغبتی به کشت آن نداشتند، به این کار مبادرت ورزید. این چلنج را در سال های آینده هم پیش رو خواهیم داشت که آیا واقعاً والی ها مخالف مواد مخدر اند؟

 

قوم گرایی:

در ولایت فراه، مخصوصاً در مسیر راه فراه – فراهرود که از میان ولسوالی بالابلوک می گذرد، بی امنیتی های شدیدی در جریان است. مخالفان دولت در این مسیر افراد معینی را از موتر پائین کرده، یا می کشند و یا باج میگیرند. اخیراً گزارشات می رسد که اختلافات در این منطقه روز تا روز رنگ بیشتری قومی گرفته. زیرا یکتن از اطرفیان کرزی  که منسوب به خانواده خاص بارکزایی است، از سوی نورزایی ها (80 در صد پشتون های فراه نورزایی اند) متهم میگردد که این فرد در برابر آنها، خانواده های معین قومی خود را مسلح می سازد و امتیازات خاصی را برای شان حواله میدارد و در برابر آنها قرار میدهد. این در حالیکه اکثریت بارکزایی ها از این کار این فرد ناخشنود اند، لذا این غایله با چنین دید و تفکری هر روز عمیقتر شده، رهگیری، قتل و غارتها را افزایش میدهد و بسیاری میگویند: «هرچه کنی به خود کنی، گرهمه نیک و بد کنی – کس نکند به جان تو، آنچه بدست خود کنی».

 

سفر کرزی:

حامد کرزی اخیراً به دعوت بوش به امریکا سفر کرد و در کمپ دیوید مورد استقبال قرار گرفت. بسیاری این سفر را تجدید تعهد امریکا نسبت به افغانستان ارزیابی نموده، در باره آن تبلیغات وسیعی را به راه انداختند. این در حالیکه «تعهدات امریکا نسبت به افغانستان» مربوط به سیاستهای دراز مدت امریکا میباشد که با استراتیژی آسیایی آن خوانایی دارد. زیرا اگر کرزی و بوش هر دو در قدرت نباشند، باز هم امریکا به «تعهداتش» استوار خواهد ماند، چون با این تعهدات میتواند به استراتیژی آسیایی اش خدمت کند.

این سفر موضع مشخص کرزی را در میان حریفان سیاسی اش استوارتر ساخت، بوش با این دعوت نشان داد که چنانچه در گذشته حامی آقای کرزی بوده، بازهم به چنان حمایتی ادامه خواهد داد.

بسیاری معتقد اند که آقای کرزی یکی از کاندیدان دوره بعدی ریاست جمهوری میباشد و به این خاطر حمایت امریکا را باز هم در پیروزی اش حتمی میداند و از این رو حواریون رئیس جمهور با این سفر بی‌نهایت خوشحال هستند.  

د امن جرګه که د ولسونو تیر ایستنه

د افغانستان د اوسنی تاریخ تیرو درې لسیزو ښودلې ده چې پانګه والو هیوادونو تل د دې هیواد برخلیک ټاکلی دی. که هغوی وغواړی کولای شی د افغانستان پر بیوزلو پرګنو د بنسټپالانو اسلامی حکومت (1992-1996) او یا د طالبانو تور فاشیستی حکومت حاکم کړی او یا د ترهګرۍ په وړاندې د جګړې تر نامه لاندې هغه له منځه یوسی، پرته له دې چې د خلکو د امن غم ورسره وی. پانګه والو هیوادونو سره یوازې هغه وخت د امن فکر پیدا کیږی چې خپلې ګټې په خطر کې ووینی. هغوی د خطر د له منځه وړلو او د خپلو ګټلو د ساتلو لپاره کولای شی هیوادونه په کنډوالو بدل کړی او د زرګونو بې ګناه انسانانو ژوند واخلی، که د افغانستان وی که د عراق، فرق نه کوی.

د افغانستان او پاکستان دولتونه د امریکا د ولسمشر جورج بوش په فرمایش د امن جرګې راغوښتونکی دی. تر هغه ځایه چې د جرګو په هکله ویل کیږی، جرګې د هغو کسانو لخوا رابلل کیږی چې اجراییوی صلاحیت ولری او د جرګو د فیصلو د پلی کولو تضمین وکړی. که له نورو خبرو تیر شو، وړاندې له هرڅه د امن جرګې تضمین کوونکی روښانه نه دی. تر دې مهمه خبره دا ده چې دا جرګه به څومره وکړای شی د افغانستان او پاکستان تر منځ د شخړې لاره هواره کړی او هغه له منځه یوسی، ځکه دواړو دولتونو هغه کسان د امن په جرګې کې شامل کړی دی چې په خپله د امن له منځه وړونکی بلل کیږی او له بل پلوه د افغانستان په وړاندې د پاکستان د استخباراتی ادارې (آی اس آی) سیاست روښانه دی، له دې کبله د امن هیڅ راز جرګې نشی کولای د هغوی سیاست بدل کړی.

د امن جرګې په جوړولو کې د امریکا د متحدو ایالتونو لوی لاس دی، دا هغه هیواد دی چې پرته له دې چې له چا څخه پوښتنه وکړی، زموږ پر هیواد یې برید وکړ او د طالبانو رژیم یې ړنګ کړ، ایا دا هیواد نشی کولای پر پاکستانی دولت فشار راولی، تر څو  په افغانستان کې خپلې لاس وهنې بندې کړی او د ځان وژونکوبریدونو مخه ونیسی؟ امریکا دا کار کولای شی، خو نه یې کوی، ځکه نه غواړی د خپل شتون قانونی بڼه له منځه یوسی. که طالبان، القاعده او ځان وژونکی بریدونه نه وی، ایا خلک پوښتنه نه کوی چې نور نو دلته څه کوئ؟  د امریکا د متحدو ایالتونو دولت کولای شی پر پاکستان هم فشار راوړی، تر څو د ترهګرانو د بریدونو مخه ونیسی او د هغوی روزل بند کړی، خو دا کار هم نه کوی، ځکه تر اوسه خپل اصلی متحد پاکستان ته اړتیا لری، که نه نو کولای شی د باجوړ په شان بریدونه په پاکستان کې تر سره او ترهګران په نښه کړی، که څه هم په همدې وروستیو کې یې ګواښ کړی چې د هغوی پوځیان به د اړتیا په صورت کې په پاکستان کې دننه عملیات وکړی. د پاکستان دولت د دې خبرې په وړاندې په کلکه غبرګون ښکاره کړ، خو روښانه ده چې دواړه په دې خبرې کې څومره جدی دی. له دې کبله کله چې د امن جرګه د داسې هیوادونو تر منځ او د امریکا په څیر هیواد په منځګړیتوب او پیسو تر سره کیږی، پایلې به یې څه وی، پر ته له دې چې د ولسونو پر سترګو خاورې وشیندی او هغوی د امن تر نامه لاندې تیرباسی، ځکه ولسونو په خپل منځ کې هیڅ ستونزه نه لری، دا دولتونه دی چې د هغوی پر سر سودا کوی.

محمد ظاهر آخرین شاه

 محمد ظاهر شاه، پادشاه سابق افغانستان که 40 سال بر اریکه سلطنت تکیه زده بود، به عمر 93 سالگی در کابل درگذشت. این شاه که بعد از دوران حکمروایی اش بیشتر خبرساز شد، بعد ازآنکه پدر دکتاتورش به خونخوا هی چرخی ها، لودین ها و دهها آزادیخواه دیگر به وسیله جوان دلاوری به نام عبدلخالق به ضرب گلوله از پا درآمد، در 1312 بر تخت شاهی جلوس کرد. درآن وقت کاکای خونریزش هاشم خان صدراعظم بود وچون به بدخشان رفته بود، اعضای دیگر خاندان فرصت را غنیمت شمرده، ظاهر نزده ساله را بر اورنگ قدرت نشاندند. بعد از آن، هاشم خان برای 13 سال دیگر همچنان صدراعظم ماند و سکان قدرت را به طور بلامنازعه در دست داشت و هر چه از استبداد، ظلم، خدعه ونیرنگ درچانته داشت، در حق ملت مظلوم افغانستان دریغ نکرد. کاکای دیگرش شاه محمودخان وزیر دفاع، شاه ولی خان، داودخان، نعیم خان و سرداران دیگری که در ارگ شاهی می لولیدند، مقامات کلیدی کشور را به عهده داشتند وتا توانستند، پول اندوزی کرده، مال ومنال عامه را قباله نمودند. بالاخره با فشار خانواده که هر یکی می خواست نوبت صدارت را بگذراند، هاشم خان در 1325 استعفا کرد و برادرش  سردار شاه محمود خان بر چوکی صدارت تکیه داد و برای اینکه بر جنایات برادرش هاشم خان پرده انداخته باشد، دموکراسی را اعلان کرد و احزاب ونشرات زیادی در کابل و ولایات پا به عرصه گذاشتند.

دوره 7 پارلمان که با مبارزات روشنفکران مشروطه طلب همراه بود، در نمایشاتی که در پایتخت و بعضی از ولایات به راه می انداختند، بر ضد روند سرمایه های غربی و استبداد خاندان، سخنرانی های تندی می کردند و بالاخره محمودی و غبار ازکابل وجمعاً50 تن از روشنفکران وطنپرست و آزادیخواه از سراسرکشور به پارلمان راه یافتند. مردم دلیر افغانستان نشان دادند که چگونه برضد استبداد هیئت حاکمه در هر فرصتی رای شان را به پای آزادیخواهان می ریزند. بدین صورت، اولین باری بود که با صحبت ها وطرح های این جمع در پارلمان ارکان رژیم مستبد خاندانی به لرزه درآمد و با آغاز مبارزات دوره 8 ، محمودی و غبار به زندان رفتند و در بسیاری نقاط کشور، آزادیخواهان دیگر نیز به چنین سرنوشتی گرفتار شدند. دکتاتوری خاندانی نشان داد که دموکراسی تاجدار شاه محمودخانی جز شگردی جهت حفظ قدرت خاندان چیز دیگری نبوده است.

درین دوران ظاهرشاه به عنوان فردیکه سمبول قدرت خاندان را بدوش میکشید، صلاحیت عملی نداشت و یا اگر داشت در حدی نبود که بتواند دربرابر سرداران بد مغز و مستبد دیگر  قدآرایی کند. فئودالان، ملاکان شریر و ملاهای سنتی به نحوی به قدرت چسپیده بودند، تا میتوانستند بر توده ها ظلم و استبداد روا می داشتند و شیره جان دهقانان و خرده مالکان دهات را می مکیدند. با اینکه ظاهرشاه از لحاظ فکری با تربیتی که در فرانسه یافته بود، بیشتر به شیوه حکومت داری های غربی که شا هان تا آن زمان کلیشه های اشرافیت را در بعضی از آنها حمل میکردند، تمایل داشت و به این خا طر ریش می‌تراشید، لباس لوکس پاریسی می پوشید، ملکه حمیرا با شیک ترین لباس های اروپایی در مراسم تشریفاتی در کنارش می‌نشست و در بیاناتش اصطلاحات دینی را به کار نمی برد. ولی جهت حفظ سلطه خاندان به فئودالان و اشراف احترام می گذاشت، رهبران قبایل را می ستود، به سنت های عشیره‌ای پابند و پارلمان هایش مملو از این طیف افراد بودند. برتری محمدزایی ها را در اداره کشور می پسندید، از جهش می‌هراسید و بیشتر به سکوت تمایل داشت. بدین ترتیب در روحیات او پارادوکس های قوی که میان ایدیولوژی فیودالی و بورژوایی در نوسان بودند، وجود داشت.  ظا هرشاه با چنین روحیاتی در مقابل آغه لاله اش (داودخان) هرگز جرئت ایستادگی نداشت و چون داودخان به عنوان سردار پولادین، بد مغز و دیوانه شهرت یافته بود، جبراً در 1332 (بعد از اعلان استعفای شاه محمودخان که گفته میشود خودش از آن خبر نداشت) زمام امور اجرائی (صدارت) را به عهده گرفت. او که قبلاً وزیر دفاع، حکمران سمت غرب و وظایف مهم دیگری را گذرانده بود ودر میان مردم شهرت کسب کرده بود، بمجرد رسیدن به صدراعظمی با آزادیخوا هان برخورد سخت استبدادی کرد. محمودی را سالها در قفس نگهداشت، غبار را تبعیدکرد و زندان ها را از آزادیخواهان دوره 7  شورا پر نمود. او پروژه های معین اقتصادی را به پیش برد و روابطش را با اتحاد شوروی مخصوصاً در بخش تسلیحات گسترش داد. ظاهرخان در این دوره بیشتر به تفریح و شاهی میپرداخت، به سفرهای خارجی وداخلی میرفت و در نقاط مختلف کشور مثل نورستان، پغمان، شمال وغیره استراحت گاه هایی اعمار کرده و با عیال و فرزندان به استراحت مصروف بود.

 در 1342 ظا هرخان تصمیم گرفت تا خود را در حد معینی از زجر و فشار خاندان برهاند، دهه دموکراسی را اعلان و قانون اساسی 1343 را به تصویب رساند که در آن رسیدن به صدارت و دیگر کرسی های بلند را به روی خانواده بست. این بار گرچه مارشال شا ه ولی خان خود را طبق نوبت به صدارت آماده میکرد، اما به علتی که پسرش سردار ولی با بلقیس دختر ظاهرشاه عروسی کرد و به این صورت ستاره اقبالش در بدست گیری سکان اردو بالا گرفت، مارشال بیچاره هم این ادعایش را بدل آب و دانه کرد و صدایش را بر نیاورد. ظاهر شاه با اعلان دموکراسی غربی که آن را در فرانسه آموخته بود، جرئت نکرد تا قانون احزاب را توشیح کند و اقتصاد بازار را قایم بسازد، به اینگونه دموکراسی نیم بند در ده سال با 5 صدراعظم و7 دولت و دو دوره شورا (12و13) نتوانست آنچه اعلان شده و در قانون  اساسی قید گردیده بود را برآورده سازد. در این دوره سطح زندگی مردم نه تنها بالا نرفت که بیکاری، خشکسالی و سیلاب ها در آخر این دوره مردم را در زندگی برزخ آسایی قرار داد و فرار نیروی کار به سوی ایران آغاز گردید.

کودتای 26 سرطان 1352 داود، تومار حکومت 40 ساله ظاهر شاهی را در نوردید و بعد از چند روز که شاه در ایتالیا بود، جمهوری داودخانی را به رسمیت شناخت و بعد از چند ماه تمام خانواده به او پیوست و تا آخر جمهوری داودی، حاصلات زمین، باغ و کرایه خانه ها او و وابستگانش با اعزاز و احترام برایش فرستاده می شد. دراین تغییر، محافظه کارترین فیودالها، ملاکان، ملاها و رئیسان قبایل، کوچکترین عکس العملی نشان ندادند و توده های مردم هم که بدنبال گشایش و دروازه رحمتی سرگردان بودند، در ابتدا از این کودتا ناخشنود نبودند، ولی بعد ها دیدند که رئیس جمهور دیوانه هم کاری انجام نداد، ضعیف ترین افرادی را به دورش جمع کرد، با خدعه ونیرنگ در لویه جرگه کذایی، برای هفت سال دیگر خود را بربام قدرت نشاند که کودتای 7 ثور چنین مجالی را از او گرفت.

 ظاهر شاه 29 سال در تبعید گذراند و بی سر و صدا زیست. بعد از آنکه جنگ در افغانستان برضد نیروهای شوروی آغاز گردید و بعد تر از آن ماهیت رهبران دست نشانده تنظمیی برای عموم افشا شد، یکباره ظاهرشاه و طرفداران او پا به میان ماندند و خوشبینی های فراوانی که گویا او منجی و حلال مشکلات است، نزد حتی چپ ترین گروه های ضد اشغال شوروی به میان آمد، اما خود شاه و شهزادگان یکبار هم از ایتالیا نجنبیدند و فقط با دادن اعلامیه گهگاهی حضور خود را در ذهنیت ها حفظ کردند. شاه در این مدت به هیچ جایی سفری نکرد، مقاله‌ای ننوشت، فعال نبود وخود را به دست تقدیر سپرد تا اینکه نجیب اورا مطرح کرد، بخشی از تنظیم ها هم به او اقتدا کرده، سوء‌استفاده کردند و طالبان تا دروازه کابل را فتح  کردند، همه فکر می‌کردند که اینان لشکریان ظاهرشاه اند، ولی او هیچگاه مردم را ازین سردرگمی بیرون نیاورد و آرام در روم نشست.

بعد از 11 سپتامبر، بار دیگر جامعه جهانی به ظاهرشاه محتاج شد و پروسه روم را برایش ساخت و به این گونه دولت با قاعده و سیع بنیان گذاشته شد!! ظاهرشاه به کابل آمد و در ارگ جاداده شد و در قانون ا ساسی نقش سمبولیکی برایش به تصویب رساندند و بودجه ی مهمی برای مصارفش در نظر گرفته شد. او که دیگر توان فعالیت های فزیکی را نداشت، فقط گاه گاهی زمینه دیدار او را با موسفیدان هموار میساختند و سردار ولی که بر چوکی متحرکی مینشیند، رتبه ستر جنرالی دریافت کرد و همیشه در کنار او دیده میشد. شهزادگان که هر کدام از گذشته به نام و نشان خود زمین و ملکی در اختیار داشتند، عده ای از قاضیان و خگارنوالان زمان پدر را پیدا کرده و جایدادهای گذشته را دوباره تصاحب و به فروش آنها آغاز نمودند که در این میان فروش قصر نمبر 8 سر و صداهایی را خلق کرد. با این همه، اعضای این خانواده شهامت نکردند تا قبر پدر کلان خود را درست کنند و روزیکه ظاهر شاه را به تپه نادر خان انتقال دادند، از خجالت روی دیوارهای گنبد را با تکه سیاه پوشانده بودند که با آنهم سوراخ های دیوار از بالای تکه سیاه قا بل رویت بودند.

 مرگ ظاهر شاه با اعزاز بسیاری بر گزار شد و رسانه ها طبق فیصله خود ویا دستور، یکباره همه و همه ظاهر شاهی شدند ودر وصف او صد چندان گفتند و پخش کردند و تحلیلگران هم یکبار از کمبودها و استبداد این خانواده که ظاهرشاه هم جزء آن بود و بعد بیکارگی های دوران تبعید او کلمه‌ای نگفتند. گویا در این روزها همه مهر بر لب زده، جامعه یکباره ظاهرشاهی شده بود! ! بسیاری فقط در وصف ظاهر شاه به خاطری درافشانی کردند که نسبت به سی سال گذشته در زمان او مردم در آرامش به سر می بردند. این در حالی که فراموش کرده اند که هاشم خان و داودخان با چگونه استبدادی زیستند و حکومت کردند. مقایسه ظاهرشاه با فاشیست های دموکراتیکی، تنظیمی و طالبی هرگز نمی تواند برای او امتیازی بیاورد زیرا واقعاتی که در زمان اینان اتفاق افتاده، آنان را می توان فقط با هلاکو، چنگیز و هتلر مقایس کرد، و بردن در چنین مقایسه یی هرگز امتیاز دانسته نمی شود.

مصطفی ظاهر که نا اعلان شده خود را وارث هویت این خانواده می‌داند و گفته میشود که با دختر شهزاده بلقیس(حمیرا ولی) میانه‌ی خوبی ندارد، در جدال های خانوادگی و اداهای اسلامی، ریش گذاشتن، مقولات اسلامی را پیوسته قلقله کردن و بعد پیوستن به جبهه ملی و از ارگ برآمدن و به کارته سه رفتن، به نوعی جدال های بعدی را به نمایش خوا هد گذارد که  شق خوردن میان خانواده را به نمایش می گذارد. گر چه اسلاف این شهزادگان در رقابت ها، لشکرکشی ها و شمشیرزنی ها بارها افغانستان را به ویرانه مبدل کرده اند، اما این بار مثلیکه ستاره اقبال خانواده افول کرده و با مرگ ظاهرشاه "معجزه ها و باران های رحمت" این خـانـواده دیـگـر بـه ظـهور نخواهد پیوست.               

اسلام هم مرز داشت!!!

 

بیش از دو ملیون مهاجر ما در کشور ایران در بدترین شرایط،  سخت ترین کارها را با حداقل دستمزد انجام می دهند. کارهای شاقه یی که هیچ ایرانی نه توان و نه رغبتی به انجامش دارد. اخیراً دولت ایران اعلان نمود که یک ملیون افغان را که مدرک زندگی در ایران  ندارند، اخراج می کند و از همین رو آخوند های جمهوری اسلامی ایران  در  یکماه ده ها هزار افغان مهاجر را " جمعاوری" و با بیرحمانه ترین و غیرانسانی ترین شکلی از مرزهای شان برون انداختند!!

نزدیک به سه دهه است که ملیون ها افغان به مثابه آواره های جنگی سوسیال امپریالیزم، بنیادگرایان جهادی و طالبی و فقر روزافزون کنونی در ایران به سر می برند و از سوی کارفرمایان ایرانی به بدترین نوع استثمار می شوند.  این نیروی ارزان کار که نه بیمه می شناسند، نه قانون کار و نه هم دستمزدهای بالا، سالهاست که برای عمران و آبادی زیرساخت های ایران عرق می ریزند،  زحمت  می کشند و توهین و تحقیر می شوند و اکنون مدعیان "اسلام مرز نمی شناسد" آنان را از دو منزله ها پایین می اندازند و مشکلات و دشواری های درونی شان را بر شانه های این خیل ارزان کار بار می کنند.

با وجود درآمدهای باورنکردنی از رهگذر نفت در ایران،  اقتصاد ایران با بحران های بسیار جدی روبرو است و نرخ بیکاری در این کشور روز تا روز افزایش می یابد ( در حال حاضر بین سه تا شش ملیون نفر در ایران بیکار هستند) و دامنه ی فقر وسیعتر شده میرود. با آنکه درآمدهای دولت محمود احمدی نژاد نسبت به زمان فرمانروایی رفسنجانی و خاتمی به ترتیب هشت برابر و چهار برابر افزایش یافته است، اما  آخوند های فاشیست ایران به جای اینکه "نان بر سفره مردم ببرند"، درآمد های کشور را به جیب های شان می ریزند و یا هم برای نابودی اسراییل!! و کشتار مردم عراق آن را به کار می گیرند. ولی برای  نجات از اعتراضات مردمی تلاش می ورزند، بیکاری و جرم و جنایت کنونی در ایران را به شانه های مهاجران افغان بار کنند. این درحالیست که  چهار سال پیش فرماندار کرج به روزنامه های ایران گفته بود که نرخ جرایم در بین افغان های مقیم ایران نسبت به خود ایرانی ها هشت برابر کمتر است و حتی ریش سفیدان آنان کار می کنند اما دست به تکدی نمی زنند.

ایران با قیرریزی چند سرک ( کار ساختن خط آهن مشهد، هرات را نیز شروع کرده) تصمیم دارد بنجلهایش را که از صدور آن سالانه بیش از 500 ملیون دالر نفع می برد، با سهولت به بازارهای کشور ما عرضه کند. از سوی دیگر با ایجاد مسیر ترانزیتی در کشور ما  در تلاش است سطح تجارت اش را با  ازبیکستان افزایش دهد و با کنترول راه های ترانزیتی و آب های هلمند و هریرود به اهداف استراتیژیکش در افغانستان برسد.

اخراج  غیر انسانی افغان ها از ایران، بدست آمدن سلاح های تولید ایران در شماری از ولایات کشور، تربیه دلالان فرهنگی و اطلاعاتی ها در افغانستان، توهین و تحقیر ملت ما و مداخله ی آشکار رژیم آخوندی این کشور بوضوح نشان می دهد که  نقش رژیم ایران در بربادی کشور ما به هیچ صورت از نقش دولت پاکستان کم نیست

په نړیوال اقتصاد کې بې وسی او نابرابری

 

نن، پانګوالی نظام د نړۍ د اقتصاد د دالان یکه تاز دی او د خپلو سردمدارانو د پراخه تبلیغاتو په مرسته یې ځان د نړۍ یوازینی کاروړی او د منلو وړ نظام راپیژندلی دی؛ داسې چې ډیر لږ خلک زړه کولی شی د دې نظام د ناکارایی او جوړښتی پاتې راتلونو په هکله وغږیږی.

پانګوالی نظام د سلګونو کلو زړښت لری او اوس یې هم شاوخوا د نړۍ ټولې سیمې د خپل تسلط لاندې راوړی دی. د دې سردمداران مدعی دی چې دا نظام، تر ټولو پیاوړی تولیدی موتور دی چې نړۍ تر اوسه لیدلی. همدا شان وایی چې د نړۍ د ټولو انسانانو د ژوند ستندردونو د تامین لپاره، د دې نظام وس بې ساری دی. ځکه چې د برادفورد دلانګ په وینا، اوس موږ "د آرمان ښار په لور د خوځښت" په حال کې یو. چیرته چې د ټولو خلکو ژوند به د امریکا د متوسط ژوند له سطحې سره معادل وی. د پانګوالی د اوږدې سیطرې او د ده د پلویانو بې وقفې هیاهو په پام کې نیولو سره ښه به وی چې د "آرمان ښار په لور خوځښت" ادعا په سموالی کې تأمل وکړو. راځﺉ چې درې ټکیو ته پام وکړو: د بې وسۍ او نابرابرۍ کچه په بډایه پانګوالی هیوادونو له هغه جملې امریکا کې ؛ د نړۍ په بې وسه هیوادونو کې د بې وسۍ او بابرابرۍ کچه او د پانګوالی هرم د بر او لر هیوادونو تر منځ واټن.

ډیر ځله له امریکا څخه د داسې هیواد په توګه نوم اخیستل کیږی چې حاکمیت یې د منځنۍ طبقې سره دی او یو بې وسه کس کولې شی په لږې هڅې سره ځان د ټولنې منځنۍ اقتصادی کچې ته ورسوی. دې مطلب ته د پرمختګ د فرصتونو برابری وایی. د "منځنۍ طبقې" یا "د فرصت برابری" درک ستونزمن دی؛ خو کولی شو تصور وکړو چې پداسې یوې ټولنه کې باید پراخه بې وسی شتون ونلری او خلک باید له مناسبې اقتصادی سوکالی څخه برخمن وی. د بې وسۍ او د عاید او شتمنۍ دویش په شمیره کې نابرابری، هډو له داسې ادعاو سره اړخ نه لګوی. د امریکا مرکزی دولت، یوه کچه د "عاید د بې وسۍ کرښې" په نوم ټاکلې؛ کومې کورنۍ چې تر دې کچې لاندې راځی، بې وسه ګڼل کیږی. او دا هغه مقدار عاید دی چې تر دې ښکته عاید کورنۍ په سختۍ سره پرې ګوزاره کولی شی، او د مالی کړکیچونو لکه د ماشوم ناروغۍ یا د کار په بهیر کې د ژوبلیدو له جدی ستونزو سره مخامخ کیږی.

د بې وسۍ کرښې رسمی کچه، د هرې کورنۍ د خوراک د حداقل اندازې درې چنده معادل ده چې د کرهنې څانګې لخوا اټکل کیږی، چې دا کچه د هغه غیر واقعی وړاندفرضونو په خاطر چې د دې د سنجونې لپاره په پام کې نیول شوی، د رښتونې کچې نه ډیره ښکته ده. د بیلګې په توګه: فرض شوې چې یوه کورنۍ دې خوراکی توکی په پرټولو ټیټې موجوده بیې په بازار کې واخلی او پخپله کورنۍ باید پوه شی چې څنګه لدې توکیو څخه ترټولو مغذی خوراکی توکی لاس ته راوړی. په ۲۰۰۲ کې دا کچه د هر فرد لپاره د ورځې ۱۲،۶ ډالره وه. په ۲۰۰۲ کې، ۳۴،۶ ملیون خلک یا د امریکا ۱۲،۱ په سلو کې وګړی د بې وسۍ تر کرښې لاندې راتلل. (دا کچه د تور پوستکو په منځ کې په سلو کې ۲۴ وه). په ۲۰۰۱ کې، په سلو کې ۳۵،۲ تر شپږو کلو تورپوستکی امریکایی ماشومان په بې وسۍ کې ژوند کوه. دا شمیره د وخت په تیریدو سره ښکته او پورته کیږی او آن کله چې د پانګوالی د پلویانو له نظره، وضعیت ښه دی، بیا دا شمیرې پورته دی، او که چیرې له بې وسۍ څخه یو لاپسې واقع پلوه تعریف ارایه کړو، لکه د منځنی عاید پربنسټ د بې وسۍ کچه تر ۱۷ په سلو کې (په ۱۹۹۷ کال کې) او د ۴۵ ملیونو څخه ډیرو خلکو ته پورته خیژی. څومره چانس شتون لری چې داسې پراخه بې وسی له منځه یوسو؟ د دې ټکی په پام کې نیولو سره چې بې وسی او مخ په ودې نابرابری، عاید او شتمنی کې عجین ده او دا نابرابری د پانګوالی د لوبو په ټولو قوانینو کې، بنسټی ده، ډیر چانس نلری. په ۲۰۰۰ کال په امریکا کې د عاید نابرابری (د ۱۹۲۰ لسیزې نه تر اوس پورې) ترټولو ډیر مقدار درلودلی دی، او په سلو کې پنځه ترټولو بډایه کورنیو عاید شپږ چنده په سلو کې شل کورنیو په اندازه شوې دې.

پل کورګمن (هغه اقتصادپوه چې په نیویارک ټایمز کې پخپلو ستنو کې د بوش پر دولت کلک انتقادونه کوی) اټکل کوی چې په اتیایمې لسیزې کې د امریکا د عاید ودې په سلو کې اویا برخه د امریکا په سلو کې یو بډایه کورنیو جیب ته تللې ده. د شتمنۍ کچې له پلوه، ۱۹۹۵ کال په امریکا کې په سلو یو بډایه کورنیو، په سلو کې ۴۲،۲ ټول سهام، په سلو کې ۵۵،۷ د قرضې پاڼې، په سلو کې ۷۱،۴ غیرتعاونی مشاغل او ۳۶،۹ غیرکورنۍ شتمنۍ په اختیار کې درلودلې. د عایداتی نابرابریو په حساب کولو سره، دا نابرابری په تیرو شلو کلو کې مخ په ډیریدو ده. دا ستره او مخ په زیاتیدونکی نابرابری، د فرصتونو د تساوی په ادعا ملنډې وهی. دا بیلګه په پام کې ونیسی: په پنسلوانیا، پترزبورګ او ... کې د هیلمنانو بډایه کورنۍ د څو ملیارد ډالرو شتمنۍ سره ژوند کوی. د هغوی یو کور په پنځم سرک کې یوه ستره او پرتمینه ودانۍ ده. لدې څخه په دیرش میلی واټن کې، د ښار د بې وسانو ګاونډ دی. بې وسی او بدبختی د ښار پدې برخه کې نارې سورې وهی او دا برخه د ماشومانو د مړینې یو ترټولو جګ نرخ لری.

عایداتی نابرابری ګڼ شمیر عوارض رامنځ ته کوی. څیړنې ښیﺉ که د دوه هیوادونو یا ایالتونو د مساوی منځنی عاید سره لرو، هغه څه چې ورته "ټولنیز سلامت" وایی په هغه هیواد کې لږ موندل کیږی چې لاډیر عایداتی نابرابری ولری.

کارپوهانو پام دې ټکی ته اوښتې چې د هر ایالت د کورنیو د نیمه بې وسۍ ټول عاید، چې د عایداتی نابرابرۍ مقیاس دی، پدې ایالتونو کې د مړینې نرخ سره معکوس نسبت لری. همدا شان، دا مقیاس د نورو ټولنیزو خصایصو سره په آزمیښت کې نیولی. هغه ایالتونه چې پکې عایداتی نابرابری ډیره ده، د بیکارۍ نرخ او د زندانیانو لااوچته شمیره لری او د وګړو اوچته سلنۍ یې مالی او خوراکی مرستې لاس ته راوړی او لااوچته سلنۍ یې کولی شی د ټولنیزو خصایصو وړاندوینه وکړی. په زړه پورې ده هغه ایالتونه چې ډیر عایداتی نابرابری لری، د هر فرد د ښوونې او روزنې لپاره لالږې پیسې لګوی؛ د هر فرد لپاره په ښوونځی کې د کتابونو شمیره لاټیټه ده او دا ایالتونه ضعیف ښوونیز حالت لری او د خلکو ټیټه سلنۍ له لیسو څخه فارغیږی. په هغه ایالتونو کې چې عایداتی نابرابری پکې ډیره ده، ماشومان د سپک وزن سره زیږیږی او د انسان وژنې نرخ پکې اوچت دی. همدا شان خلک د معلولیت له امله له کار نه محروم دی او د مخدره توکیو کارونه هم پکې ډیره ده. پراخه او زیاتیدونکې نابرابری ورو – ورو د ټیټو طبقو سیاسی قدرت له منځه وړی او په پایله کې ټولیزې برنامې چې تر یو بریده د بې وسۍ څخه د ناشی آسیبونه لږوی، مخ په زوال ږدی او دې سره جوخت، هغه سیاستونه چې د بډایه قشر په ګټه دی، ځایناستی کیږی او بې وسه طبقه د ځان او بډایه طبقې تر منځ د واټن په لیدلو، ورځ تر بله نهیلی کیږی.

سره لدې چې بې وسی او نابرابری په بډایه پانګوالی هیوادونو کې هم زیاته ده، دا کچه له هغې بې وسۍ او نابرابرۍ سره په هغه غوڅ اکثریت هیوادونو کې د پرتلې وړ نده چې هم پانګوالی او هم بې وسه دی. نړیوال بانک سره لدې چې پخپله د پانګوالو هیوادونو انځور دی، هر څه موده وروسته، هغه شمیر کسان اټکلوی چې په ټولې نړۍ او بیا د هر هیواد په تفکیک سره، ورځې له یو یا دوه ډالرو څخه په ښکته عاید ګوزران کوی. د بیلګې به توګه، د ۱۹۹۰ لسیزې په لومړیو کې، د نایجریا په سلو کې ۹۰،۸ وګړو د ورځې په دوه یا لږو ډالرو ګوزران کوه. په ۱۹۹۷ کې دا کچه په هند کې په سلو کې ۶۸،۲ وه. په ټولې نړۍ کې د نړیوال بانک د اټکل پر بنسټ د نړۍ د ټولو وګړو څخه ۲،۸ ملیارد (شاوخوا په سلو کې ۴۵) په دوه یا لږو ډالرو او ۱،۲ ملیارد وګړو (شاوخوا شل په سلو کې) په یو یا لږ ډالر ژوند کوه. همدا شان، نړیوال بانک هغه شمیرې خپروی چې د امریکا د بې وسۍ له کرښې سره د پرتلې وړ دی. څنګه چې وویل شو په ۲۰۰۲ کې د امریکا د بې وسۍ کرښه ۱۲،۶ ډالره وه، پداسې حال کې چې د بې وسۍ کرښه په بې وسه هیوادونو کې، له یو ډالر څخه اندک لوړ دی.

د دې شمیرو نه په ګټې ادعا کیږی چې نړیواله بې وسی له نویمې لسیزې راهیسې، مخ په لږیدو ده. په هر حال، دا ادعا د خدشې وړ ده. که څه هم چې دا سمه ده چې د ورځې یو ډالر په بې وسه هیوادونو کې، د بیو د ټیټوالی له امله د امریکا په پرتله د پیرودلو ډیر ځواک فراهموی؛ داسې چې په دې سره نشو کولی په امریکا کې ژوند وکړو. که د بیو عمومی کچه په بې وسه هیوادونو کې راښکته شی او نور ټول عوامل ثابت پاتې شی، د هغه کسانو شمیره به راټیټه شی چې په بې وسۍ کې ژوند تیروی؛ ربړه دا ده کله چې نړیوال بانک په بې وسه هیوادونو کې له بیې څخه غږیږی، موخه یې د ټولو بیو شاخص دی، نه هغه کالی چې ډیر بې وسه هیوادونه یې پیری. په ټولیزه، کالی او هغه خدمات چې پرتلیزه بیه یې ټیټه یا په وروستیو کې راښکته شوې، هغه ندی چې بې وسه کورنۍ یې پیری.

ورځپاڼه لیکونکی، جرج مونبیوت وایی: "په بې وسه هیوادونو کې د پیرودنې ځواک په اړوند د نړیوال بانک سنجونې، د هغه وس پر بنسټ چې د ټول کالی او خدماتو د پیرودنې لپاره دی چې په یو اقتصاد کې عرضه کیږی. د خوراکی توکیو او اوبو او سرپناه ترڅنګ، د الوتکې ټکټ، لوړې زده کړې... هم پدې شاخصونو کې رادننه شوی دی. ربړه دا ده کله چې بنسټی کالی په بې وسه هیوادونو کې، له بډای هیوادونو څخه ګران بیه دی، په بې وسه هیوادونو کې د خدماتو بیه مخ په لږیدو ږدی چې پدې هیواد کې د کار ځواک د شدیدې عرضی څخه غږیږی، پداسې حال کې چې ډیری بې وسه کسان هیڅکله هم د روغتیایی او سینګاری خدماتو تقاضا نلری. د کلمبیا پوهنتون دوه څیړونکو سنجونه کړې که چیرې د نړیوال بانک په روش کې سموالی راشی د هغه خلکو شمیره به په سلو کې له دیرش نه تر څلویښت پورې زیاته شی چې بې وسۍ کرښې لاندې ژوند کوی او نور به څوک په نړۍ کې د بې وسۍ د لږیدو ادعا ونکړی."

 هغه ټکې چې باید د نړیوال بانک لخوا د بې وسۍ کرښې په هکله د مخامخ کیدو په وخت کې په پام کې ونیسو دا دی چې نړیوال بانک بې وسو هیوادونو ته د کرهنیز محصولاتو د لیږدولو په پراختیا کې اغیزمن پاتې شوی دی. ډیری خلک چې د نړیوال بانک د بې وسۍ کرښې لاندې دی، د پولی نظام څخه بهر، کلیوال ژوند لری او اقتصادی شرایط یې په ورځ کې له یو ډالر څخه ښه دی. که چیرې هغوی د نړیوال بانک د سیاستونو له کبله لدې وضعیت نه بې برخې او ښارونو ته کډه وکړی، کیدی شی پولی عاید یې ډیروالی ومومی؛ خو په حقیقت کې شرایط یې تر ډیره بریده له مخکنی حالت څخه لابدتر شوی. په نړیوال مقیاس، بې وسی د پراخې عایداتی نابرابرۍ له ودې سره یو ځای دی.

په چین او هند کې چې د نړۍ دوه ترټولو ډیر وګړی لری او اقتصادونه یې چټکه وده لری، نابرابری په چټکۍ مخ په ډیریدو ده. په چین کې نابرابری، په سختۍ سره په امریکا کې د نابرابرۍ له کچې څخه د تشخیص وړ ده، او دا پداسې حال کې چې شاید چین د تاریخ ترټولو ستر د عاید بیاویش تجربه کړی دی. په هند کې د چټکې اقتصادی ودې د ګټې ستره برخه د ټولنې په سلو کې شل بډایه جیبونو ته ځی. له ۳۵۰ ملیون څخه زیات خلک په بې وسۍ او فلاکت کې ژوند کوی. په کلکته کې په یوازې، ۲۵۰۰۰۰ ماشومان شپه د سړک غاړې ته سهاروی.

د نړیوال بانک اقتصادپوه، برانکو میلانویچ، د نړۍ په کچه د عایداتی نابرابرۍ د سنجونۍ پر یوې سترې طرحې نظارت کوی. د سراسر نړۍ د کورنیو یوې پراخې ارزونې له لارې، هغه دې پایلې ته رسیدلې: د نړۍ په سلو کې یو وګړی (ترټولو بډای)، عاید یې د سلو کې اوه پنځوس (ترټولو بې وسه) په اندازه دی. په نړۍ کې د بې وسۍ ډیریدنه، دننه په هیوادونو او د هیوادونو ترمنځ د نابرابرۍ زیاتیدو په خاطر ده. بډای هیواد، لا بډای، او بې وسه لا بې وسه کیږی.

د ملګرو ملتونو د انسانی پراختیا رپوټ چې بیا هم یو پانګوالی سازمان دی، ښکاره کوی چې د امریکا د ۲۵ ملیون بډایانو عاید، د نړۍ د دوه ملیارده بې وسه وګړو سره برابر دی.

دننه په هیوادونو کې هم د بې وسه او بډای ترمنځ واټن، مساوی دی. د امریکا، ناروې، جاپان، آلمان او فرانسې په څیر هیوادونو جی ډی پی، د اتیوپیا، مالاوی، افغانستان او بولیوی په شان هیوادونو جی ډی پی سل چنده دی. د جی ډی پی په رتبه بندۍ کې د لاتینې امریکا هیڅ یو هیواد هم په ۳۵ لومړیو هیوادونو او د افریقا هیڅ یو هیواد په ۵۵ لومړیو هیوادونو کې نه راځی. د نړۍ په پنځوس بې وسه هیوادونو کې له نیمایی څخه زیات یې افریقا کې دی او له پنځوس بډایه هیوادونو څخه په سلو کې شپیته یې اروپا او شمالی امریکا کې دی.

لانس پریچت، د نړیوال بانک یو اقتصادپوه، قانع کونکی دلایل وړاندې کوی چې له ۱۸۷۰ نه ۱۹۶۰ پورې د نړۍ هیوادونو په عاید کې شاتګ وجود درلودلی او توپیرونه ډیر شوی دی. د پریچت د کار پر روش حاکم منطق په زړه پورې دی. هغه یو ترټولو بډایه هیواد یعنې امریکا، له یو ترټولو بې وسه هیواد یعنې اتیوپیا سره پرتله کړی. هغه د امریکا او اتیوپیا د جی ډی پی نسبټ (د امریکا جی ډی پی پر اتیوپیا جی ډی پی) لاس ته راوړی او متذکر شوې چې یوازې هغه مهال د عایداتو ترمنځ د انډول ادعا کولی شو او د اختلاف لږیدل ومنو چې دا نسبت په ۱۸۷۰ کې له ۱۹۶۰ کال نه غټ وی. پریچت نتیجه اخیستې چې د عایداتو ترمنځ شاتګ وجود لری او د عایداتو اختلاف ډیر شوی دی. همدا شان موږ ښه شواهد لرو چې دا شاتګ له ۱۹۶۰ نه وروسته هم ادامه موندلې او له ۱۹۸۰ نه وروسته، کله چې د "آزاد بازار" سیاست په ټوله نړۍ کې په پراخه پیمانه تبلیغیده، دې شاتگ سرعت موندلی. د ۱۹۸۰ او ۲۰۰۰ کال ترمنځ، هغه هیوادونه چې ترټولو ډیر جی ډی پی یې درلود، د نورو هیوادونو په پرتله ډیره وده درلودلې ده چې دا د ملتونو ترمنځ د نابرابرۍ د زیاتیدو څخه خبرې کوی.

پریچت د هند په هکله د داسې هیواد په توګه چې له یوې مودې لپاره د امریکا په پرتله چټکه وده وکړه او همدا اوس چټکه وده کوی، وایی: "مخ په ودې هیوادونو په منځ کې یو څو یې واقعاً د انډول په حال کې دی؛ پدې معنا چې له امریکا څخه چټکه وده کوی. و به ګورﺉ چې دا طالعمند انډول شوی به کله ځانونه امریکا ته ورسولی شی. د بیلګې په توګه، ۱۹۸۰ نه تر ۱۹۳۳ کلو په منځ کې کلنۍ منځنۍ وده نرخ، په سلو کې درې ثبت کړی. که هند وکولی شی همدې تیزوالی سره مخې ته ولاړ شی، سل کاله وروسته د نړۍ بډایه هیوادونو ننۍ کچۍ ته ځان ورسوی. که هند وکولی شی د ودې په نرخ کې دا توپیر د ۳۷۷ کلونو لپاره وساتی، زما د لمسی د لمسی، د لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی، لمسی به وکولی شی د نړۍ بډایه هیوادونو سره د هند د عاید د کچې انډول ووینی."

دې ټولو ربړو ته په کتنې سره، ناګزیر شو دا نتیجه واخلو چې دا نابرابری، څه په دننه او څه د هیوادونو ترمنځ، باید د پانګوالی سیستم زیږنده وی. د پانګوالی اقتصاد په تعریف کې، د شتمنۍ ویش په نامساوی ډول دی. پانګوالی یو اقتصادی سیستم دی چې په هغه کې د تولید غیرانسانی سرچینې (چې د دې مکتب پلوی اقتصادی پوهان یې پانګه ګڼی) د یو کوچنی لږکی په تصاحب کې دی؛ او د بازار په اقتصاد کې د شتمنۍ نابرابری، پخپل وار د دې سیستم د پنځ او طبیعت په کبل د دې عایداتی نابرابری د رامنځ ته کیدو لامل ګرځی.

هغه څه چې د نابرابرۍ شاته پرته ده، د پانګوالی د ذات طبیعت دی. د پانګې لږکی څښتنان، د ناڅښتن ډلې په وړاندې هم د کار ځای کې د اقتصادی واک له پلوه او هم په ټولنه کې د سیاسی واک له پلوه، ذاتی مزیت لری؛ او د پانګې څښتنان تر شونی بریده دا مزیت د ټولنې د عاید د لازیاتې ونډې تصاحب لپاره کاروی.

د یادولو لپاره یې بیلګې پریمانه دی. هغه څه چې د هیوادونو ترمنځ او د هغوی دننه شته نابرابری ته لمن وهی، د پانګې څښتنانو زیاتیدونکی واک او د کارګرانو (او په بې وسه هیوادونو کې بزګرانو) د واک زوال دی. که په عینی توګه د نړۍ هیوادونو ته وګورو، و به ګورو چې هر څومره چې د کارګرانو او بزګرانو واک ډیروی، د عاید ویش ډیر تساوی لور ته متمایل کیږی. په هره اندازه چې د بې وسه هیوادونو کارګران او بزګران، بې واکه وی، هیواد به د بډای ملتونو  د لاډیرې سلطې او فشار لاندې راشی او د هیوادونو ترمنځ نابرابری به لاپسې ډیره شی.

کله چې د بې وسه قشر عاید تر هغه حداقل کچې پورې راټیټ شی چې ژوندی پاتې کیدو ته په کار ده، پدې هیوادونو کې نابرابری به هم زیاته شی. دا مساله آن کله چې جی ډی پی اوچت هم وی، صادق ده، ځکه چې جی ډی پی نشی کولی شته واقعیتونه، ښکاره کړی. همدا شان په بډایه هیوادونو کې چې څومره کارګری غورځنګ ضعیف وی، په هماغه پیمانه به نابرابری ډیره وی، او دا احتمال چې کارګران وکولی شی د خپلو ګټو د خوندی کولو لپاره خپلو ورونو او خویندو سره یووالی او پیوستون وکړی، لږوی. دا چې د بډای هیوادونو په منځ کې امریکا د ترټولو ضعیف کارګری غورځنګ او ترټول ډیر عایداتی نابرابری لرونکې ده، تصادفی خبره نده. پانګوالی اقتصاد کې هر څوک آزاد دی چې منګولې په پیسو کې ښخې کړی، خو باید ووینو چې دا مساله تر کومه بریده پیښیږی. پانګوالی اقتصادپوهان، د عدالت غوښتونکو ارزښتونو د ملاتړ ادعا لری، خو په عمل کې د هغوی کړه وړه، شدیداً غیرعادلانه دی. همدا تناقض د هیوادونو په اړیکو کې هم لیدل کیږی. هیوادونه په آزاد سوداګریزو اړیکو پیل کوی؛ خو د دې سوداګرۍ پایله د هیوادونو په جی ډی پی کې د شدید توپیر رامنځ ته کوی. داسې فاحش تناقض باید له منځه ولاړ شی. له یوې خوا کارګران او بزګران ګڼ سازمانونه ایجادوی چې کله – نا - کله د اوضاع د مدیریت له لارې یې له پانګوالو څخه امتیازات لاس ته راوړی او ندرتاً یې هم داسې فرصتونه موندلی چې انقلاب او د ټول سیتسم بدلون یې پایله وه. خو له بلې خوا پانګوال او ګوډاګیان یې هڅه کوی دا تناقضونه له هغه فعالیتونو او حرکتونو څخه وژغوری چې د دوی ګټې ګواښی.

څرګنده ده چې زور او تاوتریخوالی د واکمنې طبقې یوه تر ټولو مهمه وسله ده؛ په ځانګړی کله چې د یو انقلاب د پیښیدو ګواښ موجود وی. البته نورې وسلې هم شته، لکه: د کارګران او بزګرانو د مشرانو تطمیع، په مصلحتی توګه د امتیاز او پراخ ایدیولوژیک هڅو سپارنه، تر څو خلک متقاعد کړی چې اساساً داسې تناقض وجود نلری. د دې وروستی مورد په هکله باید ووایو د پانګوالی تبلیغات او ډنډورې یو مکمل خوراک د ورځې موږ ته راکول کیږی چې د اطلاعاتو د تکمیل د وړلو سره یا تحریف سره بشپړیږی هغه دا چې کارګران واقعاً په سود کې شریک دی؛ دا چې ویل کیږی دې سیستم کې د بډایانو سود د زیان له لارې لاس ته راځی، یوه عیب جویی ده چې د "کرکې سیاست" پر بنسټ رامنځ ته کیږی، او داسې نور شیان.

په امریکا کې کارګران، د دولت د هغه سیاستونو لکه پر شتمنۍ او عاید باندې د مالیې لغو، څخه ملاتړ کوی، چې دا مساله په شدت سره د بډایانو په ګټه ده. لدې سره، داسې شواهد وجود لری چې د قدرت او شتمنۍ څښتنانو په وړاندې ستونزو په رامنځ ته کیدو دی. یو ډول "ټولنیزه جګړه" د نړۍ په بې وس میشته سیمو کې رامنځ ته کیږی چې ډیر ځله د طبقاتو ترمنځ تاوتریخوالی هم سره یو ځای کیږی. دې مسالې د پانګوالی نخبګان اندیښمن کړی. داسې بریښی چې سیاسی منازعې به په راتلونکو لسیزو کې د شدیدې نابرابرۍ سره چې د معاصرې بانګوالی نظام له مشخصاتو څڅه ده، نژدې تړاو ولری. لدې اوصافو سره، داسې نه ښکاری چې دا سیستم دې وکولی شی د هیرو لاندې د نارضایتی، پاڅون او په پاې کې د کارګرانو د انقلاب د لمبو له بلیدو څخه مخنیوی وکړی.